نویسنده : هاشم زمانزاده

فکر میکردن که من پاسدار هستم و به همین خاطر شکنجه ها و فشارهای روحی روانی و جسمی زیادی رو تحمل کردم
کمترین و ناچیزترین اطلاعات حتی از خودم بهشون ندادم.
سه روز انفرادی بودم با تمام اعمال شاقه بعد از سه روز تحت امنیت منتقل شدم به زندان الرشید بغداد

🔥از همون بدو ورود فرش قرمزی به رنگ خون واسم پهن کرده بودن؛با کبکبه و دبدبه ایی وصف ناپذیر مشرف شدیم به یک سلول انفرادی ۵ ستاره شیک و لوکس یه اتاق ۶ در ۲ بادیوارهایی به رنگ قرمز و یه لامپ قرمز رنگ که به دیوار دلنگون بود و البته محصور تا یه وخت خدای نکرده؛ کسی فکر و خیالی به کله اش نزنه ؛

درب این سلول پنج ستاره هم حال و هوایی واسه خودش داشت از بس داد و فریاد و
شکنجه مهموناشو شنیده بود دیگه اعصاب معصاب نداشت مثل یه آدم پیر ؛ که موقع نشست و برخاست آه و ناله داره و زانوهاش تق تق صدا میکنه ؛ اونم با هر بار باز شدن ناله اش توی سالن باریک می پیچید
یه دریچه ۲۵ در ۱۵سانتی هم برای تحویل غذا به ضیوف الرئیس صدام الحسین رو در آهنی بود

واسه آسایش مهمونا که از نور آفتاب یا سر و صدای همسایه ها آزرده نشن هیچ پنجره ای نداشت ؛ اما یه سولاخ کوچولو داشت که مثلا هواکش بود وته این سولاخ یه فن برقی کار میکرد که به موتور تراکتور میگفت : زکی

قر و خر و قر و خر و مثل اینکه دو تا تیکه آهن رو بهم می سابیدن.

زیر همین هواکش یه سطل با تمام امکاناتش بود واسه ی………بوووووق

منوی غذای این سلول انفرادی پنج ستاره
شامل این موارد بود.

صبحانه:نصف سمون و نصف استکان چایی که واسه راحتی مهمون شیرین شده بود

ناهار : یه ملاقه خورشت شامل آب و نصف قاشق رب گوجه و چند تا تیکه استخوون مرغ و چند بادمجون با پوست

شام : نصف سمون و‌ نصف چایی و برای جلوگیری از اسراف؛ باقی مونده همون ناهار ظهر رو تو کاسه فلزی…..

میوه و دسر وچاشت هم تو اتاقVIP
باز پرسی مهیا بود.

جاتون خالی

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید