راوی:حسین رحیمی

در دوران اسارت برای اینکه عراقی ها نتوانند به راحتی از ما حرف بیرون بکشند تجربیات افراد مختلف را می شنیدیم و برای یکدیگر تعریف می کردیم که هم گذران وقت کرده باشیم و هم بفهمیم موقع بازجویی چه چیزهایی باید بگوییم یا نگوییم. افرادی بودند که از خاطرات خود در استخبارات عراق تعریف می کردند. از جمله آقای کاظم خنیفر که سپاهی و طلبه عرب زبان اهل شوش بود. چون فارسی و عربی را بلد بود مترجم اسرا شده بود. در استخبارات خیلی شکنجه شده بود و ناخن هایش را کشیده بودند و به پنکه سقفی در حال چرخش آویزانش کرده بودند. همان روشی که بچه ها برای آوردن اسم من به لیست صلیب سرخ استفاده کرده بودند ، برای آقای خنیفر هم اجرا کردیم. یکبار که رادیو عراق مصاحبه ایشان را پخش کرد یکی از بچه های شوش به نام آقای مهدی احمدی ایشان را شناخت و گفت این آقای خنی فر از بچه های سپاه شوش است.
به او گفتم مواظب باش عراقی ها از قضیه بو نبرند. یک روز که صلیب برای سرکشی آمده بود گفتیم چنین اسیری با این مشخصات در استخبارات عراق وجود دارد و هنوز اسمش در هیچ لیستی ثبت نشده است. مامور صلیب گفت اگر عراقی ها این مطلب را بفهمند کتک می خورید و برایتان گران تمام می شود. گفتیم اشکالی ندارد. مامور صلیب هم ماجرا را به عراقی ها گفته بود. عراقی ها پرس و جو کرده بودند چه کسی این حرف را زده است؟ مامور صلیب سرخ هم به من اشاره کرد.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید