راوی: مرتضی تحسینی

یادگاری روی گوش

یکی از بچه ها که نرمه ی گوشش به اندازه ی نصف گردو چرک کرده بود، پیشم آمد و گفت: مرتضی گوشم چرک کرده، اینو درِش بیار!
– گفتم: چی رو درِش بیارم! مگه من دکترم؟! برو پیش دکتر!
– تو رو به خدا مرتضی من از دکتر میترسم خو ِدت درِش بیار!
– نه من نمیتونم.
بالاخره با اصرار زیاد او، قبول کردم و داخل آسایشگاه با تیغ شروع به شکافتن کردم. بعد توسط سنجاق ته گردی که مقابل شعله ی آتش ضدعفونی کرده بودم چرکش را درآوردم. خونی هم همراه آن به بیرون پاشید و سه تا از پتوهای بچه ها را خون آلود کرد. وقتی تمام شد، خوب تمیزش کردم و چون وسایل پانسمان هم نداشتیم تکه پارچه ای را که از قبل با تاید شسته بودم، سوزاندم و برای این که محل
زخم ضدعفونی شود آن را به روی گوشش گذاشته و بستم.
دقایقی بعد یکی آمد و گفت: مرتضی چرا این کار رو کردی؟ گفتم: چیکار کنم از ترس دکتر به درمانگاه نمی رفت، ازم خواست این کارو براش انجام بدم. بعد به اصرار او به دکتر مراجعه کردند. وقتی دکتر محل چرک را دیده بود، پانسمانش کرده و گفته بود خیلی خوب کار شده و چرکی هم نمونده. گوشش پس از مدتی بهبود یافت ولی دودهای که به آن مالیده بودم هنوز هم مثل یک خال روی آن به
یادگار مانده است…

*ادامه دارد…*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید