راوی : هاشم زمانزاده

دست چپ و راست مو که شناختم راهی مدرسه شدم ؛ در اصل مدرسه رفتم تاچپ و راست وخوب و بد رو بشناسم.
۵ سال ابتدایی رو باپیروزی برخصم بی سوادی پشت سرگذاشتم و وارد دوره پرطلاطم و پر تنش و حساس راهنمایی شدم؛ عشق فوتبال من رو حسابی درگیرخودش کرده بود؛رنگ آبی رو من خیلی دوست داشتم اما نمیدونم چرا قرمزشدم وبعداَمتوجه این نوضوع شدم که بابام تو اینکار دخیل بوده و علتش دو تا چیز بوده اون زمان اسم تیم آبی ها” تاج “بود
اول اینکه پسر ملعون شاه توی اون تیم بود؛ دوم اینکه بنیانگذار آبی ها یک همجنس باز بود.

سال دوم راهنمایی بعلت یک حادثه در یه مسابقه فوتبال بین کلاسی که دروازه بان بودم ؛ ضربه ای به سرم وارد شد مختصری مجروح شدم و بدون توجه سر کلاس درس حاضر شدم و اونجا بود که اون ضربه؛ کار خودشو کرد ومن غش کردم و روی زمین مدرسه ولو شدم.

🌺 ضربه یه قطره اشک رو صورتم یه دست گرم رو پیشونیم بعد از ده روز در کوما بودن در بیمارستان من رو بدنیا برگردوند و اون قطره اشک و دست مهربون از مادرم بود.

🌹اوائل سال۵۶بود که زمزمه هایی از قم به گوش می رسید من کلاس سوم دبیرستان بودم ؛ مسجد ولی عصر زنجان شده محل آمد و شد روحانیت انقلابی همچون آیت الله مشکینی ؛آقای غفاری و دیگر مردان
خمینی کبیر ؛ کم کم عکس های آقا با مشت گره کرده بر قلب عاشقان نقش بست و مشت های گره کرده مردم بر رآس طاغوت فرود می آمد

من و پسر همسایه مون شده بودیم از پا منبری های پر و پا قرص درس تفسیر آقای مشکینی و این هاشده بودن اساس تفکرات انقلابی ام تا اینکه پرچم خونبارجمهوری اسلامی بربلندای این کشور به اهتزاز در آمد

بعد از پیروزی به دنبال علم و عمل بودیم تا انقلاب رابه حداعلای جهان برسانیم دررشته ادبیات در دانشگاه تهران قبول شدم امابه خاطر اجرای حکم امام مبنی بر انقلاب فرهنگی ؛ دانشگاه ها تماماتعطیل شد ومجبور شدم تامقدمات سربازی رامهیا نمایم

ادامه دارد ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید