نویسنده : هاشم زمانزاده

🚔 اواخر سال ۶۲ ؛ یه ماشین سیاه رنگی اون طرف سیم خاردار ایستاد همه چشمها بطرفش چرخید ومنتظر که چه کسی از این گربه سیاه پیاده میشه؛دکتر مجید که حالت نیم خیز امورات یه مریض رو راست و ریس میکرد ؛ مثل یه درخت سرو استوار ایستاد و ذل زد به مسافرانی که از اون پیاده میشدن ؛ یهو بی اختیار به طرف سیم خاردار قدم برداشت
زیر لب گفت : « خودشه ؛ خودشه ؛ اومد ؛ خودشه » دوید وسط حیاط و همونجا میخکوب شد

و لحظاتی بعد درب قفص باز شد و چهار کبوتر سینه سبز وارد شدند و مستقیم بطرف بیمارستان راهنمایی شدند ؛ دکتر مجید بی مهابا دوید و یکی از اونا رو در بغل کشید و گفت سلام . خوش آمدی استاد ؛ خوش آمدی فرمانده؛خوش آمدی سرگرد اشک شو از گوشه چشمش پاک کرد و به چشماش نگاهی کرد و لبخند….

ایشان افسر و یکی از فرماندهان نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران جناب سرگرد دکتر عظیمی به همراه دکتر پاک نژاد و دکتر
خالقی و دکتر ارشاد و یک نفر به نام مهندس علی جعفری بود که همگی به همراه دکتر بیگدلی درزندان بغداد بودندکه چند ماه دیرتر از ایشان به اردوگاه منتقل شدند
دکتر بیگدلی هم با سرعت بیرون آمد و یاران هم سلولی خود را درآغوش می فشرد

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید