نویسنده : هاشم زمانزاده

📺 در زمان شاه ملعون ؛ این طور
نبود که همه مردم توخونه هایشون هر کدام یک تلویزیون داشته باشند
یا از نداری نداشتن ؛یا به خاطر لهو و لعبی که از تلویزیون پخش میشد

خان حسن همسایه دیوار به دیوار مون تلویزیون داشتن ؛ بعضی وختا که خونه خدا رو نشون میداد ما رو صدا میکردندکه بریم تماشا؛ یه روز برای دیدن خانه خدا بدو رفتیم اما وقتی رسیدیم برنامه تمام شده بود و جمیله درحال رقصیدن بود واین
اولین باربود که لهو و لعب تو ذهنم نقش بست.

📻 بابام یه رادیو خرید که اخبار را گوش کند ؛همون لحظه که روشنش کرد ترانه پخش شد ؛ اونم رادیو رو به درخت آویزان کرد و با یه قوطی نفت آتیشش زد.

⏰ این وضعیت رادیو تلویزیون ما
درزمان شاه بود که نیروهای کارآمد کشور رو به قهقرا میکشوند.اماهمی رادیو تلویزیون بعد از انقلاب یکی از محرک ها و مشوقهای جوونای وطن برای حضور در جبهه ها بود

💠 دایی ام دفتر نقشه کشی شو ؛
به من سپرد و منو با سلیمان تنها گذاشت و رفت جبهه ؛ شش ماه از شروع جنگ نگذشته بود که من و احمد و جواد و دو تا از پسر عمه هام با بچه های محل و همکلاسیام تصمیم گرفتیم بریم جبهه

😂کارم تو دفتر دایی ام کپی زدن مدارک مشتریا؛ با دستگاه کپی بود
از شناسنامم کپی زدم و با یه قلم یک سال به سال تولدم اضافه کردم تا بتوانم با احمد عازم جبهه بشم

جنگ ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید