نویسنده : هاشم زمانزاده

بعد از ۲۰ ماه زندانی بودن در سلول های تنگ و تاریک و نمناک و زجر آور استخبارات ؛ من و ۲۷ نفر دیگه رو بردن به یک زندان دیگه که یه کمی از اینجا بزرگتر بود ؛ هر روز یکی دو ساعت آفتاب خوری داشتیم
این زندان در ۳۲ کیلومتری غرب بغداد بود.
این زندان در دههٔ ۱۹۵۰ توسط مهندسان بریتانیایی ساخته شد و به عنوان زندانی با
درجهٔ امنیتی بسیار بالا شروع به کار کرد
در این زندان اقداماتی چون شکنجه و اعدام رایج بود و زندانیان در وضعیت بسیار نامناسبی نگهداری می‌شدند ؛ اونجا معروف بود به زندان « ابوغریب » در این زندان برخی اسرای ایرانی را نیز نگهداری می‌کردند

جای تعریف و خاطره نداره ؛اما حدود ۱۸ ماه اونجا بودن ؛ دیگه هیچ چیز از جسم و روح و روان برامون باقی نگذاشته بود.تنها چیزی که در ذهن داشتیم که بهمون امید میداد این بود که « پایان شب سیه ؛ سپید است » و این شب سیه بعد ازچهار سال پایان پذیرفت و‌ با اتوبوس به طرف هدفی نامعلوم حرکت کردیم

بعداز چند ساعت حرکت بدون هدف ؛به اون هدفی رسیدیم که برامون نقشه کشیده بودن و اتوبوس جلوی ساختمونایی واستاد که دور تا دورش رو با حلقه های سیم خاردار محصور کرده بودن و عبارت « قفص الاسری الایرانیین » بر تابلوی بالای سر در اون نوشته شده بود ؛ و شادمانی در تمام وجودمان ؛ وَل وَل میزد و خداوند بعد از چهار سال خنده را بر لبامون به هدیه گذاشت

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید