*راوی:* مرتضی تحسینی

سی هزار تقسیم بر چهار

محمد علی گنجی (محمد علی )سال ها بعد از آزادی به رحمت خدا رفت.)، جانباز محلاتی بود که قبل از اسارت تیری به بازویش اصابت کرده و به شدت متورم شده بود و دستش هیچ حرکتی نداشت و پایین نمی آمد. کم کم ورم دستش خوابید و خوب شد. روزی با خوشحالی آمد و گفت: بچه ها اسمم رو نوشتند برم ایران! و شروع کرد به جمع کردن وسایلش! تمام که شد، بچه ها هر کدام شماره تلفن منزلشان را به او دادند و گفتند: اگه رفتی ایران، خبر سلامتی مون رو به خانواده هامون برسون. چون من و محمدعلی از زمان بیمارستان با هم دوست بودیم و رابطه مان صمیمی تر از دیگران بود، پیشم آمد و از من هم شماره خواست. بعد من به بچه ها گفتم: شما هر چه به او آدرس و شماره تلفن بگید، تو ذهنش نمی مونه! باید طوری گفته بشه که از یادش نره! گفتند: چطور؟! گفتم: الان بهش می گم، شما هم ببینید. گفتم: سی هزار تومن پول رو تقسیم بر چهار می کنی، می شه شماره تلفن من، بعد می ری زنگ می زنی والسلام! گفت: همین؟! گفتم: بله همین! برای این که کامل در ذهنش بماند مجددا به صورت ملموس تری تکرار کردم و گفتم: دو تا جیب جلو و دو تاجیب هم پشت شلوار داری، که با هم می شه چهار. حالا سی هزار تومن رو تقسیم بر این چهار بکن ببین چقدر می شه؟ حساب کرد و گفت: می شه هفت هزار و پانصد. گفتم: آره این شماره ی ماست. بعد از اسارت خودش می گفت: مرتضی فقط اون شماره تو ذهنم مونده بود!
*ادامه دارد…*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید