راوی : هاشم زمانزاده

🦋 اسارت شهردار سوم

🐞 چاک چاک بودن شکم و اتاقک چوبی و گرمی هوا ؛رمق از جانمون ربوده بود ؛ حسین رحیمی از شدت مجروحیت وپذیرایی که بعثیا ازش کرده بودن ؛ زبون به کامش دوخته شده بود به سختی گفت : یکی تون صدا بزنه آب برامون بیارن؛در همین لحظه در باز شد و چندتا عراقی که یکیشون از همه بدقیافه تر بودوارد کلبه شدن؛ خنده ایی شیطانی روی لباش ظاهر شد؛ با یه اشاره سربازا نزدیک شدن و با خشونت یقه لباس رو میگرفتن؛ اگرم لباسی نداشتی از موی سر میگرفتن و بلند میکردن و میبردن بیرون کلبه؛وضعیت منم که مشخص بود؛همون که ازهمه زشتتر بودیقه موگرفت وکشون کشون برد بیرون ؛ آفتاب مستقیم تو چشامون بود ؛یه کمی که به نور عادت کردیم تازه فهمیدیم چه خبره ؟!

🎥 بله ؛دوربین فیلم برداری و چند تا خبرنگار اومده بودن ؛ همون یارو که مثل عنتر بود؛ با اشاره گفت: آب بیارن ؛ با لیوان آب به دست اومدن دلمون روشن شد؛ الان آب نوش می کنیم ؛دوربینا روشن شد؛لیوانای آب رو به طرف دهان بچه آوردن

❄️ آب سرد و خنک؛ نور آفتاب ☀️ 🔥 گرمی هوا ؛ روشنی به چشمان مون هدیه داد ؛ اون طرف دوربین زون کرده بود روی صورت حسین رحیمی تا به دنیا بفهمونن با اسرا خوش رفتارند.

☃️ لبه ی لیوان با لبان؛ لب تشنگان آشنا شد؛اما دریک لحظه دوربین ها خاموش شد ؛ آب فرات ؛ جلوی پای لشکریان حسین به زمین ریخته شد ویزدی یان قهقه مستانه شان گوش
فلک را کر کرد و عرق شرم بر جبین تاریخ تا ابد به یادگار ماند.

🦋سربازان خمینی را ؛چون حسین تشنه لب کربلا ؛ لب تشنه در کربلای زمانه به یک سنگر زیر زمینی بردند

😳 اما من و یه نفر دیگه رو به نام ادیب که مجروحیت مان بیشتر بود برای مداوا به بیمارستان صحرایی بردن و تمام وکمال بهمون رسیدگی کردن ؛ سفره شکم منو یه پانسمان کردن و واسه تسکین دردامون ضد درد ؛ مشت ولگد تحویلمون میدادن و بعداز درمان اساسی ! ما دونفر رو هم به همون سنگر زیر زمینی بردند

صبح روز بعد…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید