راوی : هاشم زمانزاده

دستای کوچیکم تو دستای بابام گم میشد؛ اما آخرجاده این گم شدن ها به مجلس آقا ابا عبدالله ختم میشد بابام دست مو ول میکرد و میگفت: بابا “فرج” برو جلوی هیآت؛ و من در فضای روضه ؛دل به عشق حسین ع میدادم و اونجا بود که خودمو پیدا میکردم اما همیشه یه چیز ذهن منو به خودش مشغول میکرد؛ اگه ما توی صحرا کربلا بودیم و آقا حسین ع از مون کمک می خواست ما چطور جواب شو میدادیم؟؟

آرزوم بود؛ کاشکی میتونستم در راه پربرکت ائمه اطهارجانفشانی جانانه ای رو به مردم جهان نشون بدم.

🍀و خداوند به راهی هدایتم کرد و به “اصطلاح” پیامی ازجانب حق بر دلها مخابره شد ؛ که ” فرج “این روز همان روزی هست که آرزو میکردی

🍀 ” بسم الله ” 🍀

وخمینی کبیر امام امت شد وپیامبر گونه راه حق را فروزان کرد و ملت ایران؛چشم به راهش؛دل به کلامش و جان به کف اخلاص گذاشته و…..

🌷 اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

وطاغوت ستم شاهی سرنگون شدو

🌀 جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ 🌀

اما خفاشان ؛ تاب تحمل نور حق را نداشتند و به گرگ صحرای تاریکی چراغ سبز خود رابرای حمله به دین الحق نشان دادند ودومین پیام الهی برلشکریان اسلام به گوش رسید که هر که دارد هوس کربلا ؛ “بسم الله” و خداوند بر من منت نهاد و لباس رزم بر تن به جنگ کفتارهای درنده بین المللی عازم شدم.
این آغاز داستان فرج است

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید