نویسنده : هاشم زمانزاده

🔥صبح روز ۳۱ شهریور ۵۹ بود مثل همه روزای دیگه ماشین رو تو محوطه بیمارستان پارک کردم و سر به زیر اما هوشیار؛ به طرف دفتر کارم میرفتم که یهو صدای انفجاری جلوی بيمارستان منو از درونم به بیرون هدایت کرد و
رسما به میدانی فرا خوانده شدیم که اصلا آمادگی شو نداشتیم

جنگ ؛ جنگ شهری بود و بدون هیچ گونه تجربه ای؛ خط اول جبهه واسمون مشخص نبود؛ توی ستاد جنگ مجبور شديم كه درمانگاههـای كوچـك و سـيار رو تصویب بکنیم و از آمبولانس های بيمارستان؛حتی از آمبولانسهـای شركت نفـت به خاطر زيـاد بـودن مجـروحين اسـتفاده
کردیم روز دهم، دوازدهم مهر ماه ۵۹ ارتـش
عـراق تـا نزديـك مسجد جامع خرمشهر پيشروی كرد. هردو بیمارستان در تيررس مستقیم بود.ناچار بيمارستان پايگاه نيروی
دريايی راتخليه كرديم وتوبيمارستان مصدق خرمشهر مستقر شديم

و اینجا بود که با جوانی رعنا و پر جنب و جوش و پر تلاش آشنا شدم

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید