🔸حاج غلامرضا ؛ در مغازه قصابی برای یه خانمی گوشت تکه میکرد ؛
▫️خب ؛ چقدر گوشت مخی؟
▪️به اندازه ی آبگوشت چار نفری
▫️پر چربی یا کم چربی؟
▪️والا ؛ نمدنوم ؛ بزار از شوم بپورسوم او مخه گوشتاشه بخوره
🔸توی همین گیر و دار ؛ خواهر غلامرضا با سرعت خودشو رسوند مغازه و گفت : داداش مشتولوقی
غلامرضا : وخت گیر آووردی آبجی وخت اذونه؛ موشتولوقی مخی !! حالاچی هست اون خبر خوشت ؟؟!
🔸 صدای اذان از مسجد رانندگان خیابان ضد بلند شد ؛
خواهر ؛ غلامرضا کمی مکث کرد : یعنی شیرینی نمدی !
غلامرضا گفت :آخه بگو چیه!حتما !
خواهر گفت : خانمت ؛ بارشه زمین گذاشت ؛
غلامرضا سریع دو سیر گوشت آبگوشتی ؛ لای کاغذ پیچوند و داد به اون خانم مشتری گفت : بیا آبجی برو بده شوت ؛ آبگوشت چرب درست کنه ! خانم مشتری گفت : پولش!؟ گفت : نمخه ! شیرینی بچم ! خانمه هم سریع گذاشت تو ساکشو گفت : ای وای ؛ خدا عوضت بده و سریع از مغازه دور شد ؛
غلامرضا رو به خواهر پرسید : چی هست ؟ خواهر گفت : گل پسره ! در همین موقع اذان به ندای ولایت
“اشهدان علی ولی الله”
رسید . غلامرضا رو به خواهر کرد و گفت : علی ؛ علی ؛ اسمش علی
و اون روز ۴۵/۳/۲۰ بود🔴 مسافران عنبر : قسمت ۳۴
🔸حاج غلامرضا ؛ در مغازه قصابی برای یه خانمی گوشت تکه میکرد ؛
▫️خب ؛ چقدر گوشت مخی؟
▪️به اندازه ی آبگوشت چار نفری
▫️پر چربی یا کم چربی؟
▪️والا ؛ نمدنوم ؛ بزار از شوم بپورسوم او مخه گوشتاشه بخوره
🔸توی همین گیر و دار ؛ خواهر غلامرضا با سرعت خودشو رسوند مغازه و گفت : داداش مشتولوقی
غلامرضا : وخت گیر آووردی آبجی وخت اذونه؛ موشتولوقی مخی !! حالاچی هست اون خبر خوشت ؟؟!
🔸 صدای اذان از مسجد رانندگان خیابان ضد بلند شد ؛
خواهر ؛ غلامرضا کمی مکث کرد : یعنی شیرینی نمدی !
غلامرضا گفت :آخه بگو چیه!حتما !
خواهر گفت : خانمت ؛ بارشه زمین گذاشت ؛
غلامرضا سریع دو سیر گوشت آبگوشتی ؛ لای کاغذ پیچوند و داد به اون خانم مشتری گفت : بیا آبجی برو بده شوت ؛ آبگوشت چرب درست کنه ! خانم مشتری گفت : پولش!؟ گفت : نمخه ! شیرینی بچم ! خانمه هم سریع گذاشت تو ساکشو گفت : ای وای ؛ خدا عوضت بده و سریع از مغازه دور شد ؛
غلامرضا رو به خواهر پرسید : چی هست ؟ خواهر گفت : گل پسره ! در همین موقع اذان به ندای ولایت
“اشهدان علی ولی الله”
رسید . غلامرضا رو به خواهر کرد و گفت : علی ؛ علی ؛ اسمش علی
و اون روز ۴۵/۳/۲۰ بود
