راوی : هاشم زمانزاده

روغن ریخته رونذر امامزاده کردیم؛

چطوری !!!؟؟؟ اینطوری ……

بعد از سه ماه که خط مقدم بودیم و آماده میشدیم که برگردیم خونه دستوراومد دوره حضورمون یه ماه دیگه تمدید شده ؛ مایم که نمی شد کاری بکنیم ؛ گفتیم : اینم به خاطر خدا ؛ می مونیم در راه خدا 😜😳

دشت ذهاب ؛ محل استقرارمون بود هر ۱۰۰ متر یه سنگر بود و هر سنگر ۱۲ نفر نیرو بود؛حدود شش تا از این سنگرا من مسئول دوا ودرمان شون بودم؛ از این سنگر به اون سنگر؛باید دولادولا راه میرفتیم که مبادا دچار تیر سیمینوف یا همون قناصه وسط پیشونی مون جا خوش بکنه

☘ ۱۵ روز از یک ماه اضافه گذشت توی سنگر میانی از فرط خستگی ؛ سرمو رو کوله پشتیم گذاشتم و به خواب ناز رفتم ؛ دم دمای صبح بود نیم ساعتی مونده بود به اذان صبح که صدای وحشتناک انفجاراز خواب بیدارم کرد؛پشت سراون انفجار بود که گلوله توپ وتانک پشت در پشت واسه نماز عشق از خواب بیدارمون کردن ؛چنان آتشی بر پا شد که گویا قیامت برپا شده

🍄 همون لحظه اول ۵ نفر از ۱۲ نفر سنگرمون که از نیروهای پیشمرگان بودن؛ پابه فرار گذاشتن؛امااون چند نفردیگه؛مردانه کنارمون به مقاومت ایستادند

حدود ساعت هفت صبح ؛فقط چهار نفر مونده بودیم بقیه شهیدیازخمی شده بودن. دشمن از جانب به پشت سرمون رسید ودر محاصره افتادیم
دیگه تاب مقاومت نداشتیم وهرچی گلوله داشتیم واسه عراقیا خرج شد موندیم خودمون و خدای خودمون دستا بالا آوردیم ۴ تایی اسیر شدیم

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید