راوی:حسین رحیمی
نقشه خاصی هم نداشتیم چون در خاک دشمن بودیم .
از اهداف عملیات به نوعی جلوتر رفته بودیم.
طوری که از پاسگاه مرزی خود عبور کرده و به پاسگاه مرزی عراق رسیده بودیم .
داشتیم تصمیم می گرفتیم که چطور ارتفاعات کله قندی را به تصرف خود در آوریم.
در نهایت دو ستون شدیم و از پاسگاه به سمت ارتفاعات حرکت کردیم.
من با یک بی سیم چی سر یک ستون و الله بخش و خطیبی سر ستون دیگر بودند.
شریعتی و فرمانده گردان امام سجاد(ع) از طرف دیگر ما حرکت می کردند.
حدود 400 نفر بودیم . گردان کامل نبودیم، از یگ گردان 40 نفر باقی مانده بود، از دیگری کمی بیشتر یا کمتر همین طور که به جلو می رفتیم به یک شیار رسیدیم احساس خطر کردم و به ذهنم رسید ممکن است برایمان کمین گذاشته باشند.
یادم افتاد ابوشهاب در مورد این شیار صحبتی نکرده بود از طریق بی سیم با الله بخش تماس گرفتم و موضوع را بیان کردم .
گفتم بهتر است شیار را دور بزنیم و از بالای آن به حرکت ادامه دهیم الله بخش قبول کرد و همین کار را انجام دادیم.

خیلی از هم فاصله نگرفته و در کنار هم حرکت کردیم به محض اینکه شیار را دور زدیم عراقی ها شروع به فرار کردند هوا آهسته روشن می شد نسبت به ۲ کیلومتری که ابوشهاب گفته بود خیلی بیشتر پیاده روی کردیم متوجه شدم عراقی ها پا به فرار گذاشتند .
فهمیدم داخل شیار کمین گذاشته بودند و کار خوبی کردیم که از داخل شیار عبور نکردیم جالب آنکه چون این منطقه از خط های یک تا سه عملیاتی دور بود عراقی ها توانسته بودند در سنگرهای خود برق بیاورند . مثل سنگرهای ما که اطراف و روی سقف آنها خاک ریخته بودیم نبود، بلکه با مقداری جعبه مهمات برای خود سنگر درست کرده بودند.

تعدادی از عراقی ها در فرار کردن آن قدر عجله داشتند که حتی ماشین ها را روشن گذاشته بودند اگر می خواستند با ماشین فرار کنند باید از جاده عبور می کردند که در این صورت با ما برخورد می کردند چون فاصله ما با عراقی ها خیلی کم شد تیراندازی بین دو طرف شروع شد و بالاخره توانستیم با تقدیم تعدادی شهید به نوک ارتفاع کله قندی برسیم.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید