راوی:حسین رحیمی
اگر شخص جدیدی وارد اردوگاه می شد ما را زیر ذره بین قرار می داد و ما نیز او را زیر ذره بین قرار می دادیم. این طور نبود که همان ابتدا سفره دل خود را باز کنیم. با این حال محیط اسارت می طلبید که با هم برخورد عاطفی داشته باشیم و همزاد پنداری کنیم که برخی مواقع متاسفانه محل اشکال می شد.
در محیط باز مشکلی به وجود نمی آید ولی در محیط بسته انسان سریع وابسته می شود ، به خصوص در سن بلوغ که در این سن عقل و احساس در تقابل با یکدیگرند. اگر موازنه ای بین این دو نباشد این علاقه تبدیل به وابستگی شدید می شود. هر چه سن پایین تر باشد این مسئله نمود بیشتری پیدا خواهد کرد. و اگر فردی در سن پایین دچار چنین مسئله ای می گشت اگر به اردوگاه دیگری منتقل می شد از نظر روحی و روانی به شدت به هم می ریخت. خیلی باید کار انجام می شد تا به حالت عادی بازگردد. افرادی که در سن بلوغ بودند احتیاج به محبت داشتند و بزرگتر از خود را در لباس پدر، برادر، دایی، معلم یا حتی مادر خود می دیدند و اگر مراقبتی نبود این وابستگی باعث انحراف می شد و در رفتار و کردار این دو دوست یا دوستی که وابستگی پیدا کرده بود بیشتر تحت تأثیر دوست خود قرار می گرفت.
گاهی دلبستگی دو جوان به یکدیگر به حدی می رسید که مرز میان محبت و وابستگی شدید مخلوط می شد. اگر این مسئله کنترل نمی شد می توانست فاجعه بار باشد و متاسفانه به مسائلی چنین در اردوگاه برخوردم. افرادی که تجربه بالاتری داشتند و متاهل بودند یا تعدادی که نوه هم داشتند به راحتی این نوع رابطه بین دو نفر را تشخیص می دادند و متوجه می شدند که ممکن است مرزها رعایت نشود.
ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید