راوی:حسین رحیمی
با تزریق آمپول جی او پن تا مدتی جلوی عفونت گرفته می شد ولی بعد از آن هیچ رسیدگی انجام نمی گرفت و عفونت دوباره به جای اول خود باز می گشت. هیچ قرص و کپسولی در اختیار نمی گذاشتند. سرم هم تحت شرایط بسیار سختی در اختیار اسرا قرار می گرفت. تعدادی از بچه ها به خاطر نبودن همین امکانات ساده به شهادت رسیدند. عراقی ها پیکرهای این عزیزان را به بیرون از اردوگاه می بردند و دفن می کردند. اسرای دیگر سعی می کردند محل دفن این عزیزان را به خاطر بسپارند. گاهی برای دفن ، عراقی ها از دیگر اسرا کمک می گرفتند و آنها محل خاکسپاری را به خوبی در ذهن ثبت می کردند. بعدها بسیاری از این شهدا به خاطر آدرس هایی که اسرا در ذهن سپرده بودند به کشور عزیزمان منتقل شدند.
هیچ وسیله سرمایشی یا گرمایشی در اختیار نداشتیم. در تابستان حتی یک پنکه دستی نداشتیم. در زمستان از یک بخاری زغال سوز محروم بودیم. خیلی نمی خوابیدیم. بچه ها معمولا در حال نماز شب خواندن و نیایش با خداوند بودند. چراغ های داخل آسایشگاه را کامل خاموش نمی کردند تا نگهبانان بتوانند داخل را به خوبی دیدزنی کنند. بعضی شب ها نیز عراقی ها به عنوان بازدید سر زده مثل وحشی ها به داخل آسایشگاه می آمدند و همه چیز را به هم می ریختند و خواب را به چشم زهر می کردند. عراقی ها صبح که درب آسایشگاه را باز می کردند آمارگیری می کردند. هنگامی که دوباره به آسایشگاه باز می گشتیم آمار گیری می کردند. همیشه و همه وقت آمار می گرفتند.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت پنجاه و دوم
خوب بد زشت در عنبر: قسمت بیست و چهارم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر : قسمت سوم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت هفتم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر:قسمت چهل و هشتم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت پنجاه و پنج
question_answer0
داستان من و نامه آبي قسمت چهارم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت بیست و چهارم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت بیست و سوم
question_answer0
اردوگاه عنبر : قسمت هفتم
question_answer1 دیدگاه