راوی : هاشم زمانزاده

💠 شهردار سوم هنوز در راه است

🍁 بعد ۳۴ساعت که از مجروحیت و اسارت مون میگذشت ؛ در سنگر زیر زمینی بازشد و یه عراقی با یک آفتابه آب اومد توی سنگر و گفت :

☘ انا من كربلاء؛الان وقت الصلاة
☘ اتوضو بهذا الماء ؛ بعد ساعتين
☘ يأخذونكم إلى المستشفى

بعد یه نگاهی به اینور و اونور کرد و آروم آروم چند تیکه نون و سیب از جیبش در آورد رو زمین گذاشت و سریع از سنگر خارج شد.

🏨 به بیمارستان که رسیدیم همه رو بردن توی بخش های بستری و من مستقیم رفتم واسه ی جراحی پرستار اتاق عمل که فارسی بلد بود
لباس اتاق عمل رو بهم داد و گفت : لباساتو عوض کن ؛ پشت پیراهنم با دست خط خودم نوشته بودم

” هدف شهادت ؛ مقصد کربلا ”

نگاهی به نوشته کردو باخنده گفت:

مقصد کربلا ؛ لو ؛ اتاق عمل

🍄یه نگاهی معنا دار بهش کردم و تو دلم گفتم : ………….شب درازه

🌼 با ۳۵ تا بخیه روی شکم و دو تا لوله در دو طرف شکم ؛واسه خروج ترشحات؛گذاشتنم روی تخت همون اتاقی که بقیه بچه ها بودن ؛ همین دوتالوله روی شکمم شده بود سوژه خنده بقیه؛بهم میگفتن؛سید دو لول

☀️ حسین رحیمی خودمون هم که چه آدم با حالی بود ؛هر شب بعد از نمازمغرب واسه مون دعای توسل و زیارت عاشورا میخوند؛حسابی حال میکردیم؛طوری شده بودکه پرستارا و کارکنان بیمارستان پشت در اتاق مون به گوش وا میستادن و آروم آروم زمزمه میکردن ؛ و شاید اشک

🌸 بعد از ۱۵روز همه مون رو بردن بیمارستانی در بغداد؛ اونجا مواجه
شدیم با دو اسیر ایرانی دیگه؛خوب
که با هم آشنا شدیم ؛ متوجه شدیم که از اسرای قدیمی هستن ؛ سرگرم صحبت بودیم؛ یهو گویا زلزله شده باشه چندتا عراقی ریختن تو اتاق و همه ماها رو سریع به یه اتاق دیگه بردن؛هاج وواج ازاین حرکت عراقیا بودیم ؛یه چند ساعتی گذشت؛هنوز نمی دونستیم چرا این طور شد که ناگهان ………..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید