💚 بهم میگفتن : اسکندر اما اسم اصلیم این نبود ؛ دوتا علت داشت
❤️ هر روزمهندسا برای نقشه کشی به دفتر میومدن؛ مویم مجبوربودم هر ظهر براشون ساندویچ بخروم و هرکدومشون هم یه وقت میخوردن و هر وقت برای خرید میرفتوم یک ساندویچ هم برای خودم میخریدم و بعضی روزها تا چند تا ساندویج میخوردم به همین علت (پرخوری ) اوستام و حتی بابام موره “اسکندر” صدا میزدن ؛ وگرنه اسم اصلیم بود
**$****
💙 یکی از مهندسا خیلی سیگاری بود ؛ سبیل هم داشت چخماقی و دسته بیلی؛درست حسابی جلو آینه بهش میرسید؛ چند بار ازم خواست براش سیگار بخروم؛ خیلی از این کار راضی نبودم یک روز خیلی پیله شد؛ با خودم گفتم :کاری بکنم دیگه هوس سیگار نکنه ؛ چند تا سیگار بهمن خریدوم؛ توشانه خالی کردوم و با گوگرد سر کبریت پرکردم فردا صبح آمد؛ دوباره دستور خرید داد ؛ همسایه ها را از کارم با خبرکردم سیگارا روکه آماده کرده بودم بهش دادم به بهانه ای به خانه رفتم
فرداصبح تیغ زده سرکار حاضر شد
اینم علت دوم ؛ وگرنه اسم اصلیم
🍁 سلیمان 🍁