*موقعيت سوم:*

اردوگاه عنبر سه بخش داشت و هر بخش هشت آسايشگاه داشت كه عراقي ها هر بخش آن را قاطع مي گفتند.
قاطع اول مختص افسران بود و به جهت كثرت مجروحين و وجود چند دكتر در ميان اسراء، چهار آسايشگاه پايين قاطع يك را به مجروحين و عزيزان قطع نخاعي اختصاص داده بودند…
قاطع دوم به بسيجي ها و قاطع سوم به تركيبي از بسيجي و سربازها اختصاص داشت…
هرگونه ارتباط بين قاطع ها ممنوع بود!
من بعنوان مجروح در كنار ديگر مجروحان در قاطع يك زير نظر پزشكان آزاده اي چون دكتر بيگدلي و دكتر مجيد جلالوند و دكتر بختياري بوديم…
تخت من كنار تخت مرحوم خلف زهيري از شوش و زير پنجره سوم مشرف به حيات قاطع بود.
آن روز بيسكويتي به نام الحمراء دستم بود و بعد خوردن آن پوستش را خلاف عادت هميشگي و شخصي ام، پوست آن را مچاله كردم و از سوراخي كه در تور فلزي پنجره ايجاد شده بود، بيرون پرتاب كردم!
در همان لحظه گروهبان شاكر نگهبان عراقي كه بسيار خشن بود و خود را بزن بهادر بغداد مي ناميد، در حال عبور از آنجا بود، درست جلوي پاي او مي افتد و او سرش را پايين مي آورد و با عصبانيت مي گويد:
*شنهو هاي؟!!!* [اين چيه؟!!!] من هول شدم و با هويت حقيقي خودم يعني عربي، جواب دادم:
*خذها الهواء!!!*[باد بردش!!!] شاكر متعجب و مبهوت گفت:
*اِ ! خذاها الهواء!!!*
در آن لحظه فهميدم كه چه خطايي كردم! و چه دست گلي به آب دادم!
رو به خلف كردم و گفتم:
*عمو خلف بهش بگو كه باد بردش!*
ولي كار از كار گذشته بود و شاخك هاي آنها را حساس كرده بودم.

*ادامه دارد…*

 

مروانی در خبرگزاری تسنیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید