🔹 یه ؛ یه ماهی خوب استراحت کردوم تا خستگیه جبهه از تنم بره بیرون ؛ کم کم به ذهنم خطور کرد تا بریه ؛ خدمت بیشتر به مملکت استخدام سپاه بوشوم
البته او اخلاص و یکرنگی و بی غل وغش بودن بچه پاسدارا موره توای کار مصمم تر کرده بود ؛

🔸 شناسنام مه ورداشتم از خانه زدوم تو کوچه ؛ یهویی بابام جلوم سبز شد : ها کجا علی با ای عجله ! گفتم : دروم موروم کار دروم ؛
یه کم حرفای موره زیر زبونی تکرار کرد ولی گویا چیزی متوجه نشد و گفت : هاااا ؛ خب برو ؛

🔸مویم ؛ راست رفتم دم درپادگان بسیج و گفتم :سلام داداش آمدوم از فردا بروم سر کار ؛ طرف کله شه از توی سولاخش آوورد بیرون ؛ ابرویاشه تو هم فرو کرد و پرسید : چی چی دوباره بگو ! از فردا بری سر کار ! مگه اینجه شهر هرته ؟! باید از هفت خان که هیچ از هفتاد خان رستم رد بشی ! تا بی یه تو ! بعد از تو اتاقش آمد بیرون و با دستش اشاره کرد و گفت: از ایور بیا تو ؛ برو ساختمون عقبی ؛ واحد گزینشه ؛ بهت مگن ؛ آش به همی خیال باش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید