راوی : علی اصغر سامانی

فصل 1 قسمت 12

به نام خدا

سه ماه آموزشی در پادگان 05 کرمان بودیم روز اول دیماه تقسیم شده من و تعداد زیادی از دیگر بچه‌ها به لشکر 21 حمزه افتادیم. من به خودم گفتم حتما ما را می‌برند پادگان لویزان و چند روزی آنجا هستیم و میتوانم به خانواده سر بزنم . همان روز بعد از ظهر ما را به ایستگاه راه آهن کرمان بردند و نزدیک غروب سوار قطار شدیم صبح روز بعد حدود ساعت 11 یه ایستگاه راه آهن تهران رسیدیم . به ما گفتند همین جا باید منتظر بمانیم تا قطار اهواز بیاید و مستقیم به اهواز بریم. من سریعا از چند نفر که پشت باجه های ایستگاه بودند پرسیدم قطار اهواز کی میرسه گفتند 2 ساعت طول می‌کشد . رفتم پیش بچه‌ها و وسایلم را به یکی از دوستان سپردم و رفتم یه گاراژ اتوبوسهای تهران شهریار که نزدیک میدان گمرک بود. چون وقت نبود که برم شهریار برگردم مقداری منتظر شدم تا اینکه یک آشنا را دیدم و شرح وقایع را گفتم و سفارش کردم که حتما به خانواده ام خبر دهد . برگشتم به ایستگاه راه آهن تهران. ساعت حدود 1 بود که ناهار حاضری به ما دادند و تقریبا ساعت حدود 3 بود که قطار اهواز آمد و بعد از سوار شدن مسافران شروع به حرکت کرد . روز بعد به اهواز رسیدیم ما را به سمت تپه های علی گله زرد بردند و تا آخر سال 60 آنجا بودیم .

ادامه دارد….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید