راوی : مجید شایان

بیمارستان الرشید بغداد

آن شب را با پچ پچ اسیران مجروح داخل اتاق به صبح رساندم و از پنجره هنگام نماز صبح مشخص می شد چون نه ساعت داشتیم نه رادیو و تلویزیون ، چون همه مجروح بودیم بطور خوابیده بر روی کارت صلیب سرخ خود نماز را خواندیم درب اتاق برای صبحانه ساعت ۸ صبح باز می شد و مستخدمان بیمارستان به نام های جبار و ماجد و سعدون با آن دست های کثیف و آلوده اشان که زمین را طی می کشیدند و جارو می زدند برایمان غذا می آوردند .( غذای بیمارستان الرشید متفاوت از اردوگاه بود: صبحانه کره و مربا یا پنیر یا خامه بود و ناهار برنج و خورشت و شام اکثرا کتلت یا کوکو یا ران مرغ بود) صبحانه را که خوردیم ، دوستان به معرفی پرسنل بیمارستان (دکتر و پانسمانچی و خدمتکاران ) پرداختند و خصوصیات آن ها را که بسیار فحش می دادند را متذکر می شدند. جبار خدمتکار مردی لاغر و بلند قد بادشداشه سفید و سیه چرده بود که بسیار سیگار می کشید و آرزوی کشیدن سیگار سومر (مختص افسران عراقی) را داشت وبه همه اسرا مرتب ( دجال) می گفت و تا کلاس دوم دبستان بیشتر سواد نداشت.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید