راوی: مرتضی تحسینی

*شهید یوسف سلیمی*

یوسف سلیمی (1) جوان 23 ساله ای بود که بعد از پایان سربازی دوباره به عنوان بسیجی به جبهه برگشته و به اسارت دشمن درآمده بود. با هم خیلی هم قدم وهم صحبت می شدیم و به اصطلاح خیلی با هم ایاق بودیم. دریکی از روزهای فروردین 66 در حال بازی والیبال، همین که بلند شد تا آبشار بزند، ناگهان از حال رفت و روی زمین دراز کشید. بچه ها با سرعت به طرفش دویدند و به درمانگاه بردند. روی تخت که گذاشتند، یک نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست.
عراقی ها گفتند: می بریمش به بیمارستان بیرون از اردوگاه.
چند روز از انتقالش به بیمارستان گذشته بود و همه چشم انتظار آمدنش بودیم. آن روز وقتی رفتیم پیش فرمانده اردوگاه و جویای حال یوسف شدیم، گفت: تو بیمارستانه.
ولی بعد خبر رسید که یوسف در هما نجا به شهادت رسیده و چه مظلوم و بی یاور! با شنیدن این خبر، غبار غم بر چهره ی بچه ها نشست. بعد از چند روز بعثی ها جنازه ی او را به همراه دو، سه نفر از اسرا بردند و غریبانه به خاک سپردند (2) و مراسم ختمی برایش در آسایشگاه برگزار کردیم.

*پی نوشت:*
1. شهید یوسف سلیمی اهل استان چهارمحال و بختیاری و شهرکرد بود.

2. وقتی اسیری در اردوگاه به هر طریقی و مظلومانه به شهادت می رسید، از بچه های خودمان چند نفر انتخاب می شدند او را غسل داده و پس از خواندن نماز بر جنازه اش به مکانی که محل تدفین اسرا بود می بردند و مشخصات فرد را روی کاغذ نوشته، داخل بطری شیشه ای کرده و به همراه او دفن می کردند، تا زمانی خواستند این ها را به ایران ببرند، قابل شناسایی باشند.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید