نویسنده : هاشم زمانزاده

کارگر شعبه نفت در یکی از محله های شهر خرمشهر بود ؛ دهنش چفت و بست نداشت ؛ اخلاق که هیچ و هیچ ؛ از بین دولب کثیفش
جزء کلام جهنمی؛ چیز دیگری خارج نمیشد

نیروی پا به جفت «عزالدین» بود

توی اون اتاقی که عزالدین واسه ترد شده ها تهیه بود؛ عمدٱ کنار عیدی جاش داده بود و سفارشات لازم رو در مورد کنترل عیدی و دم خور شدن باهاشو ؛ کرده بود.
عیدی هم به این شیطنت عزالدین پی برده بود؛ هم ناراحت بود هم نگران و هم مجبور ؛ که با شیطانی مثل او هم کاسه بشه

🕸 اسم و رسمش «رضا کدخدابی» بود

🕷ولی بخاطر چشماش معروف بود به

🐸 رضا زاغی 🐷

این همنشینی « در روحیات عیدی »
خیلی تأثیر گذاشت و آن عامل چهارم
که در آینده ی اسارت عیدی تأثیر گذار
بود ؛ وارد زندگی او شد

روزها و ماه ها و سال ها گذشت تا اینکه من و جمعی دیگر را به موصل انتقال دادند
و عیدی با روحیات و اخلاق و نظرات جدید و به اردوگاه عنبر منتقل شد

ادامه داستان عیدی را در عنبر جستحو کنید

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید