*كمپ هشت*

راوی: مرتضی تحسینی

تاسیس ساعت سازی- 1

به دلیل تخصص و علاقه ای که به حرفه ی ساعت سازی داشتم، یکی از فعالیت هایی که در طول اسارت انجام می دادم درست کردن ساعت اسرا بود و تا آنجا کارم بالا گرفت که حتی عراقی ها هم ساعت های خرابشان را می آوردند و تعمیر می کردم و ساعت سازی تحسینی در اردوگاه معروف شده بود!
اوایل اسارت ابزار ساعت سازی ام را سیم خاردار، دستگیره ی مسواک و سوزن بزرگ خیاطی، قیچی کوچک و بالش برای میز کار و … تشکیل می داد و کار با آ نها مشکل بود، بنابراین طی نامه ای از پدرم (1) که استاد ساعت سازی در زنجان به شمار می رفت و من شاگردی اش را کرده بودم، درخواست کردم ابزار این کار را برایم بفرستند. ولی این امر میسر نشد، تا این که با آمدن صلیب سرخی ها از آن ها خواستم یک پنس، یک پیچ گوشتی و یک ذره بین در اختیارم قرار دهند و آ نها نیز قبول کردند.
بعد از 4- 5 ماه که با هماهنگی صورت گرفته با بعثی ها وسایل درخواستی را آوردند و به من دادند. اما فقط دو روز دستم بود و با رفتن صلیب سرخی ها، عصر که آمدند برای آمارگیری صدایم کرده و گفتند: تحسینی بیار وسایل ساعت سازی رو تحویل بده!
گفتم: این وسایل مال منه!
گفتند: نه تو فقط زمانی که ساعت تعمیر می کنی، می تونی اینارو داشته باشی! چون ساعت سازی حساسیت
و ریزه کاری هایی دارد، برای این که پرزهای پتو و گرد و غبار داخل ساعت نرود و بتوانم خوب تعمیرشان کنم می بایست در شب، وقتی که بچه ها خوابند، کار می کردم.
گفتم: من همیشه شب ها کار می کنم!
گفتند: نه شب نمی شه باید روز کار کنی.
گفتم: مگه یه پیچ گوشتی و پنس داشتن چه اشکالی داره؟!
گفتند: نه این آلت قتاله است و ممکنه با این چند نفر رو بکشی یا یکی از دستت بگیره و به کسی آسیب برسونه. به این دلیل نمی ذاریم دست کسی باشه. هر وقت لازمت شد بگو بهت بدیم.
چون من به اصطلاح خودشون *خوش وَلَد!* بودم نگهبان گاهی اوقات ابزار کارم را شب ها نیز در اختیارم قرار می داد و در طول روز هم که کار می کردم، سَرَکی می کشید تا ببیند چکار می کنم حتی خودش ساعت می آورد و می گفت: به این هم یه نگاهی بنداز.
اگر ساعت مشکل جزئی هم داشت کمی طول می دادم و معطلش می کردم که بگوید درست کرد و اگر می دیدم کارش زیاد و زمانبر است می گفتم :درست نمی شه.
هزینه ای هم بابت تعمیر دریافت نمی کردم. به جز یک مورد که از یک افسر ایرانی برای تعمیر ساعتش یک و نیم دینار که در حدود 35 تومان می شد، گرفتم. آن هم به دلیل این که حقوق افسران ارتشی بیشتر از دیگر اسرا بود و داخل ساعت قطعه ای که متعلق به ساعت خراب یکی از بچه ها بود، انداخته بودم و اگر از آن قطعه استفاده نمی کردم مطمئناً هزینه ای هم دریافت نمی شد. آن را هم دادم تا خرج آسایشگاه شود.
به وسایل ساعت سازیم خیلی حساس بودم. کسی نباید به آن دست می زد. یک روز ابزار کارم را روی بالش ابری (2) چیده و مشغول تعمیر ساعت بودم که نگهبان عراقی سررسید…

*ادامه دارد…*

*پی نوشت:*
1. پدرم حاج محمدکاظم تحسینی ساعت سازی ماهر و معروف در زنجان بود و شاگردان زیادی هم تربیت کرد. من از سن چهار، پنج سالگی تا زمان اسارت کنار ایشان افتخار شاگردی داشتم. ایشان در سال 1380 به علت کهولت سن این حرفه را رها نمودند.
2. سعی می کردم از بالشتم استفاده نکنم تا حالت صافی خود را از دست ندهد و بتوانم ابزارم را روی آن قرار بدهم.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید