نویسنده : هاشم زمانزاده
آسابشگاه ۱۷ در اون زمان مرکز رهبری و هدایت اردوگاه بود و بزرگوارانی چون میر سید و گله داذ در اون جای داشتند و معروف بود به آسایشگاه پاسداران
عیدی تمام تلاشش این بود که به هر قبمتی که شده خودشو به این آسایشگاه و افراد شاخص اون نزدیک بکنه و از این طریق یک وجهه موجه برای خودش به عنوان فرمانده و یا ارشد اردوگاه کسب بکنه و هر چند وقت یک بار میومد و توی ۱۷ لفاظی میکرد تا خودشو یه جورایی به ما و اردوگاه غالب بکنه
برای نمونه یه روز اومد واسه ما در ۱۷ سخنرانی بکنه و کلامشو با آیه قرآن شروع کرد « الاعراب اشد کفرا و نفاقا » اما جونم واس تون بگه آیه رو اشتباه خوند « العراق اشد کفرا و نفاقا » و بحث رو کشوند به نفاق و کفر بعثیای عراقی
خبر اومد که صلیب اومده ؛ گر چه در واژه گان اسارت ؛ صلیب سرخ برابری میکرد با جاسوسان اروپایی کروات زده ؛ با دستکش های پشمالین اما دستان زمخت و آهنین ؛ اما با تمام این بدیهیات با شنیدن خبر « صلیب آمد » گل خنده به روی صورت همه بچه ها شکوفا میشد و فرح و شادی در وجودمان ول ول میزد
ادامه دارد …