راوی:حسین رحیمی
فاصله هوایی بین عراق و ترکیه ۴۵ دقیقه بود. ولی پرواز بیش از ۴ ساعت طول کشید.هواپیما باید از کردستان عراق عبور می کرد و چون منطقه جنگی بود ممکن بود ایران هواپیما را بزند و گردن عراق بیندازد یا عراق بزند و گردن ایران بیندازد یا حتی مخالفین صدام این کار را انجام دهند. بنابراین هواپیما از اردن به سمت مصر و کانال سوئز و از آنجا به مدیترانه و قبرس حرکت کرد و در نهایت ما بعد از طی مسافت زیادی به ترکیه رسیدیم. وقتی در فرودگاه آنکارا پیاده شدیم ما را به قسمت نظامی فرودگاه که برایمان محیا کرده بودند هدایت نمودند. نیروهای نظامی هم ما را احاطه کرده بودند که کسی نتواند با ما تماس برقرار کند نه خبرنگار نه کارکنان فرودگاه و نه مردم عادی. عراقی هایی که قرار بود با ما مبادله شوند طرف دیگر بودند و ما آنها را ندیدیم. هواپیمای عراقی برخاست و هواپیمای ایرانی که قرار بود سوار آن بشویم نشست. شعر دیو چو بیرون رود فرشته درآید برایمان تداعی شد. بعد از مدتها که غذای درست حسابی نخورده بودیم ناهار آوردند و چون در اسارت معده همگی ضعیف شده بود ناهار نساخت و همه غذا را بالا آوردند. نماز جماعت در فرودگاه خوانده شد. کمیسیونی تشکیل شد که دکتر بیگدلی عزیز هم عضو آن بود. از جمع ما تعداد ۵ نفر که وضعیتشان وخیم بود از جمله خود من توسط کمیسیون تشخیص داده شد که از همان آنکارا به آلمان فرستاده شویم. دولت ترکیه موضوع را قبول نکرد و گفت این جنبه تبلیغاتی پیدا می کند. باید به تهران فرستاده شوند و از آنجا راهی آلمان شوند. در برابر ما حدود ۳۰ نفر تقریبا سه برابر عراقی مبادله شدند. بیشتر جمع ما مجروح و معلول بودیم. بعد از خواندن نماز جماعت که به امامت پاسداری که از تهران آمده بود برگزار شد سوار هواپیما شدیم و حوالی غروب وارد فرودگاه مهرآباد شدیم.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت نود و دوم
کمپ هشت : قسمت هشتاد و هشتم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر:قسمت پنجاه و هفتم
question_answer0
شهرداران عنبر : قسمت دوم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت بیست و چهارم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر: قسمت بیست و پنجم
question_answer0
خاطرات من و2920 : قسمت پانزدهم
question_answer0
خاطرات من و 2920 : قسمت چهل و نهم
question_answer0
آخرین اعزام : قسمت سوم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت سی و هشتم
question_answer0