خاطرات زنده یاد شهاب رضایی مفرد

آغاز راه

زمستان ها پرتقال می دادند درشت ها را جدا می کردیم در کیسه ای روی دیوار برای استفاده برای عید آویزان می کردیم و نگهداری و یا با پوست آنها مربا درست می کردیم چند بار هم انار آوردند اسمش انار بود خشک و سفید مثل اینکه آب انار را گرفته باشند و دوباره تفاله ی آن را در پوست آن کرده باشند این اواخر که ما را به اردوگاه تکریت پنج منتقل کردند وضع کمی بهتر شد و تا حدودی از نظر دسر به اسرا می رسیدند
مسایل و مشکلاتی که در زمان اسارت گریبان گیر ما شد تمامی نداشت یکی تمام نشده مشکل دیگری گریبان ما را می گرفت هر روز با ترفند تازه ای به سراغ ما می آمدند و می خواستند با این کارها غرور و مقاومت ما را در هم شکنند برخی از آنها وقتی تک تک پیش ما می آمدند مهربان بودند و با ما ابراز همدردی می کردند و راجع به مسایل شیعه و سنی خیلی دوستانه با ما تبادل نظر می کردند اما وقتی که دو نفر یا بیشتر می شدند رفتارشان بطور کلی فرسنگ ها عوض می شد و شروع به کتک زدن ما می کردند و از هیچ گونه توهینی دریغ نمی کردند و طوری رفتارشان عوض می شد که شک کردیم که این همان آدمی ست که روز قبل مثل برادر و دوست با ما رفتار می کرد و گویا که در جبهه صدمه ندیده ایم و اسیر شده ایم انها قصد کشتن ما را دارند

ادامه دارد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید