خاطرات زنده یاد شهاب رضایی مفرد

به سمت اردوگاه

در این مدت اگر تیفوس نگرفتیم شانس آوردیم هر چه به عراقی ها شکایت می کردیم کسی اهمیت نمی داد اصلا انگار از ناله و التماس ما لذت هم می بردند شکایت های افراد به مسؤلین صلیب سرخ اثر خودش را گذاشت بخصوص آن شیشه ی پر شپش را که به یکی از آنها نشان دادم و ترسید بالاخره اثر کرد
یک روز یک پزشک را عراقی ها جهت بررسی موضوع به آسایشگاه فرستادند در ورود به آسایشگاه سلام داد و آرزو کرد که هر چه زودتر جنگ تمام شود و ما به خانه های خود بر گردیم در ادامه پزشک عراقی در آسایشگاه قدم می زد و حرف هایی در مورد بهداشت می زد و می خندید و با حالتی تمسخر آمیز می گفت شما ایرانی ها بهداشت را مراعات نمی کنید اگر بهداشت
را مراعات نکنید چنین و چنان می شود حالا یک نفر از بقیه بیاید جلو ببینم شما چه می گویید یکی از بچه ها که به زبان عربی تسلط داشت رفت و شروع کرد به صحبت کردن دکتر شما درباره ی بهداشت و بیماری صحبت می کنید در حالی که ما بهداشت عمومی و فردی را دوست داریم شما تهمت می زنید و ما را مقصر می دانید که بهداشت را رعایت نمی کنیم اما چند ماه است به ما صابون و مواد شوینده لباس نداده اید و از دست شپش و خارش بدن آسایش نداریم واقعا ما مقصر هستیم یا مسؤلین اردوگاه ؟
دکتر قول داد که در اولین فرصت رسیدگی کند تا همه چیز در اختیار ما قرار دهند بعد از آن اوضاع کم کم بهتر شد تمام آسایشگاه حتی داخل سیم خار دارها را سم پاشی کردند ۹ دستشویی بیرون آسایشگاه بود که روی یکی از آنها نوشته فقط اسهالی ها کا رما به جایی رسیده بود که بعثی ها به ما می گفتند که ما کثیف هستیم و نظافت را رعایت نمی کنیم و این در حالی بود که ما کلی اعتراض کردیم که وسایل بهداشتی در اختیار ما قرار دهند و آنها اگر یک شیر آب یا دستشویی در داخل آسایشگاه قرار می دادند مشکل ما حل بود هر چند می گفتیم گوششان بدهکار نبود

ادامه دارد …..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید