راوی: مجید شایان

روز ۲۴ آذر ۱۳۶۱ بعد از نماز صبح و دعای فرج برادر حسین مظلوم ( مشهدی) نوحه آهنگران ( سوی دیار عاشقان) را با سوز و گداز عجیبی خواند و همه آرام به سینه ی خود زدیم . ساعت ۷/۳۰ در اتاق ما باز شد و با عصای چوبی به سمت اتاق حزب الدعوه رفتم و با آن ها احوالپرسی کردم ، یکی از آن دو رادیو آبی رنگی را به من نشان داد و گفت : امروز ما را به زندان بصره می برند، سعی می کنم قبل از رفتن رادیو را به شما برسانم ، در همین حین نگهبان درب ورودی ما را دید وبه آن جوان ( مخاطب من) گفت: جاسم لا تهچی = جاسم حرف نزن و نزدیک آمد و در اتاق آن ها را قفل نمود و به من گفت : روح مکانک= برو سر جات و من به اتاق خودمان برگشتم، آقای سلگی و بیک محمدی و رشیدی با هم پرسیدند: چی شد؟ گفتم: نگهبان رسید و نگذاشت رادیو را بگیرم ، همه ناراحت و پکر شدند😔😟😕🙁☹️بعد از صبحانه آن دو جوان را از بیمارستان با چشمان بسته بردند، ناهار آن روز برنج و خورشت قیمه بود، برادر سلگی گفت: رادیو که گیرمان نیامد ولی نذری امام حسین (ع) از راه رسید ، همه لبخند زدیم و با ولع زیادی ناهار را صرف نمودیم.

ادامه دارد..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید