راوی : مجید شایان

در اتاق ما فقط ۵ تخت بیمارستانی جا داشت ما از صحبت سید صلاح که گفته بود: یک مجروح موصلی بد حال (در درگیری اسرا با سربازان عراقی) پیش شما می آورند !!! تعجب کردیم، ناگهان شب ۱۴ آذر ۱۳۶۱ مجروحی را پیش ما آوردند که صورت و دست و پایش زخمی شده بود و دندان هایش با ریسمان های زرد رنگی بسته شده و فقط با سرنگ های ۵۰ سی سی می توانست سوپ آبکی بخورد و دکتر مرتب به او تذکر می داد که صحبت نکند ، ایشان به نام حسین مظلوم اهل مشهد بود که در عملیات رمضان اسیر شده بود و کارت صلیب سرخ هم داشت . ولی عراقی ها می خواستند او را به عنوان اسیر جدید معرفی کنند چون نمی توانست حرف بزند و برنامه درگیری اردوگاه موصل را مخفی نمایند( انگلیسی دست و پا شکسته ما نقشه عراقی ها را منهدم و ویران نمود😜) خلاصه این حقیر تخت خود را به مجروح جدید دادم و ۴ تخت دیگر را با کمک سید صلاح و جبار و سعدون به هم چسباندیم و من کنار علی جوادی و مجتبی بیک محمدی و رشیدی و سلگی قرار گرفتیم. فردای آن روز بعد از ورزش و نرمش سربازان دیوانه و صرف صبحانه دکتر(سرگرد ) نزد ما آمد و احوالپرسی گرمی کرد و گفت : ۲ روز دیگر (۱۷ آذر ) صلیب سرخ و همراهانشان به اینجا می آیند و حسین مظلوم هم اسیر جدید است و در جبهه به شدت مجروح شده است ، و چشم غره ای هم به من رفت و از اتاق خارج شد. ما هم حسابی خندیدیم😁😆😁😆😁و گفتیم : آشی برایتان بپزیم که دیگر اسیران ایرانی را دست کم نگیرید🤪 روز ۱۶ آذر ۶۱ هم با صبحانه و پانسمان دوستان و پاتک های ما به وسایل پانسمان گذشت وماجد برایمان ناهار(چلو گوشت) آورد و گفت: توی ایران تا به حال چنین غذای خوشمزه ای خورده بودید؟ همه ما به او خندیدم 😃😄او بسیار ناراحت شد وپس از نیم ساعت برای بردن ظرف ها آمد به ماجد گفتم نباید ناراحت شوی ، ما در ایران بهترین غذاها را می خوردیم تو فکر می کنی ما فرق گوشت یخ زده شما با گوشت تازه را نمی فهمیم؟!!! خیلی شرمنده شد و رفت …

. ادامه ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید