😎 درمانگران عنبر : قسمت سی و دوم
گله ای از فرماندهان عراقی از مرز عنبر گذشتند؛ از فرمانده اردوگاه تا فرمانده کل اسرا وآنکه کار اسرا به دست هایش بود.
🙄 «فرماندهی بیمارستان تموز»
همگی پوتین هایشان؛ خاک عنبر را به رخ کشیدند.
مذاکراتشان با دکتر مجید طولانی شد من که هیچ نفهمیدم ؛ واسه اینکه تمامآ به زبان خارجکی حرف میزدند.
بعد از بیرون رفتن شان؛ دکتر مجید از تصمیمات اتخاذ شده پرده برداشتند و شیپور آماده باش را به صدا در آورد.
« دوستان پر تلاش من » آستین ها را بالا بزنید و بند کفش هایتان را محکم گره بزنید؛ کمربندها را محکم ببندید
مهمان داریم وباید جان به قربان کنیم.
فردای آنروز دو گروه از بچه ها ؛ بیل و کلنگ به دست دیوار بین آسایشگاه های یک و دو ؛ سه و چهار را جمع کردند.
و چند رور بعد خداوند عیدی نوروز را به اسرای عنبر عنایت فرمود و اتوبوس مهمانان گرانقدر وعزیز عنبر؛مجروحان عملیات فتح المبین بهداری عنبر جلا را وروشنایی بخشیدند و مستوصف شد
مستشفی الاسری الایرانییین
ادامه دارد …