راوی : مجید شایان

شب بعد از صرف شام سعدون و جبار را فرستادند تا پتوهای نو را گرفته و پتوهای کهنه را به ما پس دهند . جبار بخار برقی را هم می خواست ببرد که با مقاومت برادر علی سلگی و مجتبی بیگ محمدی مواجه شد و با دخالت سید صلاح منصرف شد. خلاصه آن شب در مورد سرگرد محمودی و شاکر و محیی و ظلم و ستم آن ها به اسیران ایرانی و محبت های دکتر مجید جلالوند و دکتر هادی بیگدلی و دکتر بختیاری سخن بسیار گفتم و دوستان را آگاه نمودم که به دکتر ارشاد اعتماد نکنند. آخر شب در اتاق باز شد و سید صلاح آمد و گفت: مجید انت باچر عملیه!! فطور = صبحانه نمی خوری تا به بیمارستان اصلی الرشید بروی گفتم: علی عینی سید صلاح= به روی چشمم آقا صلاح و پس از آن درب را قفل کرد و رفت . روز ۱۸ آذر ۱۳۶۱ نماز صبح و قران و دعای فرج را با دوستان خواندیم ، ساعت ۸ صبحانه آوردند، جبار به من گفت: دجالو انت لاتاکل فطور=گفتم : دجال خودتی و هم فکرانت برو بگذار باد بیاد😁 چند دقیقه بعد یک ویلچر و یک پتو نازک آورد و گفت: مجید هروبت ارکب ویلجر= بدو بیا سوار ویلچر شو ؛ سوار ویلچر شدم و به سمت بیمارستان اصلی الرشید وارد باغ زیبایی با درختان بلند شدیم پس از ۱۰۰متر به بیمارستان الرشید وارد شدیم ۴ اتاق را در راهرو پشت سر گذاشتیم و جلو اتاق ۵ ایستادیم که به عربی و انگلیسی بالای آن نوشته بود: رادیو گرافی، سروانی از آن اتاق بیرون آمد و از من پرسید: شی اسمک = اسمت چیست ؟ گفتم: مجید ، گفت: تدری تهجی عربی، گفتم: نعم قلیل= بله کمی عربی بلدم، و برایم نحوه عکسبرداری رادیو گرافی راتوضیح داد: که می خواهیم بوسیله آمپولی در ران پایت که به سیم برق ۲۲۰ ولت متصل است رگ های پایت را به ارتعاش در آوریم و جای ترکش را در سرخرگ ران مشخص نماییم ، درد زیاد دارد میتوانی بلند فریاد بزنی ایرادی ندارد، پس از آن خود تراشی را به من دادند تا موهای زائد سمت ران راستم را بتراشم و برای عکسبرداری آماده شوم….‌‌‌.‌‌‌

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید