راوی : سیدمحمد میرمسیب

مادرم به هرزحمتی بود پولش را تهیه کرد ومن ان لباس را خریدم تنها مشگلی که داشت 2ایکس لارج بود وخیلی گشاد بود به مادرم گفتم برایم از پهلو درز بگیرد و این کار را هم کرد ولی تا اکنون که درجه روی ان نصب کردم وبالباس نیروی هوایی برای یادگاری کنار گذاشتم گشاد است مادر می ترسید و بنده خدا ساده بود می گفت تورا با این لباس خواهند کشت و این لباس را عوض کن اما من عمدا چون برادرانم حساس بودند می پوشیدم تا اینکه از طرف سپاه یک اموزش نظامی یک هفته ای پادگان پانزده خرداد اصفهان گذاشتند و اعلان کردند هر که مایل باشد می تواند ثبت نام کند و در این اموزشی شرکت کند من شب امدم خانه جریان را گفتم مادرم فکر می کرد به جبهه میخوام بروم گریه کنان گفت مادر تورا جان من لباست را عوض کن گفتم چشم قول می دهم عوض کنم برادرانم می گفتند مادر دروغ می گوید با همین لباس برو زود تر از دستت راحت می شویم و مادرم گریه کنان می گفت مگر جای شما را روی این زمین تنگ کرده من گفتم مادر از دعای گربه سیاه که بارون نمیبارد نمیدانم این ضرب المثل معروف است یا نه اما موقعی به کار میرود که شخصی بیهوده نفرین کند ومن تصمیم خود را برای اموزشی گرفتم وراهی شدم ثبت نام کنم و بعد سه روز اعلان کردند ساکها رو ببندید که با ید به اموزشی بروید که این اموزشی هم خود جریانی دارد که تعریف خواهم کرد

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید