راوی : هاشم زمانزاده

☃️ اطفال ؛ واژه ای نامبارک و غیر واقعی دراردوگاه های اسرا در عراق برای اولین بار در اردوگاه عنبر ؛ بود که بعضی ازاسرا رو باپسوند اطفال تقسیم بندی وجداسازی کردند و دو آسایشگاه واسه اش مشخص کردند
این دو تا هم دو تا پسوند؛نوجوانان و جوانان داشتن و منو یه راست از رفسنجان آوردن؛ گذاشتنم تو همون یکی که منسوب به نوجوانان بود.

البته اصل ماجرای خودمو واستون روایت میکنم ؛ به زودی به زودی

خلاصه منم شدم از گروه اطفال؛ بعد از یکسال با یه گروه دیگه ما رو بردن رومادیه( کمپ ۶) و اون جریان خبرنگار هندی در همون جا اتفاق افتاد و بعد از یکسال که ما بزرگتر شدیم طی یه فرآیند دیگه آووردن مون عنبر ؛ که بعدآ میگم
نکته مهم این داستان همین جاست که توی رومادیه ما مجبور به ریش تراشی نبودیم و وقتی اومدیم عنبر به اینحالت عادت کرده بودیم ولی توعنبر واجب وقانون بود؛بچه های عنبرم بهمون نگفته بودن ؛ منم یه ریش بلند و نازک و باریک که معروف بود به ریش بزی🐐🐐

همون روز اولی که وارد عنبر شدم؛وقت ناهار یه قصعه دادن به دستم وگفتن:حسین غذا با تو ! منم قصعه ورداشتم و رفتم بطرف آشپزخونه

عبدالرحمن ؛ کناری ایستاده بود؛ تا چشمش به منو اون ریش بلند افتاد گفت : ” تعال اهنا ” بعد ادامه داد : ” انت ملا؟ ” گفتم : لا ؛ گفت : “انت آیت الله؟ “گفتم ؛ لا انا بسیج؛گفت: “انت آخوند؟ ” گفتم : لا؛ خلاصه کلام ؛همینطور گفت و گفت بادستش به نرمی به ریش وصورتم دست میکشید با مهربانی ادامه داد ” لیش لهی طویله ” بعد دونه دونه ریش و دور انگشتاش میپیچوند و باهاشون بازی میکرد.

با خودم گفتم : این عبدالرحمن اون عبدالرحمن چند سال پیش نیست و چقدرمهربون شده تو همین خیالات باطل بودم که یهویی در یک چشم بهم زدنی اون چند لاخ ریش رو که دورانگشتاش پیچینده بودبه طرفه عینی کشیدپایین وتمام شونو از جا کند و سر و صورتم آسیب رسوند و به پهنای صورتم اشک از چشمانم جاری شد و باخنده شیطانی گفت :

🕷 ای ؛ ای؛ لهی طویله 🕷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید