راوی : سیدمحمد میرمسیب

اسارت در روزهای بعد برایم عجیب تر شد ووقتی درست نگاه میکردم که در هر اسایشگاه بلندگو کار گذاشته بودند واز صبح تا شب برای عذاب بچه ها ترانه عربی فارسی میگذاشتند یا دارو و درمانی برای التیام درد بچه ها نبود و از هرجنبه که نگاه میکردیم زیر خط فقر بودیم و هیچ کس عین خیالش نبود واقعا عجیب بود حتی هر چند یک بار صلیب سرخ از خانواده ها نامه می اورد و ان که نامه نداشت هم واقعا عین خیالش نبود خیلی سخت است که کسی اسیر باشد و شاید یک سال یک بار هم از خانواده خبر نداشته باشد بخصوص اگر ازدواج کرده باشد وبچه هم داشته باشد اما خدا کاری کرده بود که بچه ها صبر کنند ومسئولین برای اینکه جای خالی نامه را پر کنند شبها از رادیوها یی که بعضا بچه ها با هزار زحمت تهیه کرده بودند و گاهی مواقع حتی بخاطر ان جانشان را به خطر می انداختند اخبار تهیه می کردند و ساعتی را با رویای ایران بسر میبردیم انجا انقدر برنامه های مختلفی تهیه دیده بودند که کسی کمتر به خانواده می اندیشید مثلا تا زمانی که بیرون از اسایشگاه بودیم هر کسی برای خود کاری می کرد از بافتن گیوه تا درست کردن تسبیح با هسته خرما و ساختن انواع اجسام با سنگ و کارهای زیادی و هر کس اهل هر حرفه ای بود بیکار نمی نشست بیسواد ها سواد یاد میگرفتند وسواد دارها به یاد گیری دیگر زبانها و کسی که اهل فوتبال بود ان را رها نمی کرد والیبال و بسکتبال و هرکس به رشته ای علاقه داشت مشغول بود و شب ها به دعا ، نماز ، جلسه قراآن ، تاتر ، سرود ، اخبار و برنامه های مختلف…

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید