راوی:حسین رحیمی
هوا دیگر روشن شده بود. عراقی ها از قبل پیش بینی کرده بودند که این اتفاق ممکن است بیفتد . بنابراین با استفاده از گرای دقیق روی ما آتش ریختند .
عراقی ها با نارنجک تفنگی سنگرهایی که روی تپه درست کرده بودیم هدف قرار دادند . ناگهان تانک ها ما را محاصره کردند. ارتفاعی که در آن قرار گرفته بودیم حالت کله قندی داشت یعنی اطرافش باز بود. بنابراین تانک ها می توانستند در آن قسمت حرکت کنند. در هر صورت محاصره شدیم. توسط بیسیم درخواست نیروی پشتیبانی کردیم. گردانی که فرماندهی آن را آقای کریمی به عهده داشت به کمک آمد ولی حجم آتش زیاد بود. وضعیت طوری بود که از پایین ارتفاع گرای دقیق را گرفته بودند و با خمپاره ۶۰ هدف قرار می دادند. از سمت جلو هم تانک ها با فاصله تقریبا یک کیلومتری با تیر مستقیم بچه ها را درو می کردند. تلفات هر لحظه بیشتر می شد. نیروی کمکی هم نتوانستند به کمک ما بیایند . باز تماس گرفتم و کسب تکلیف کردم. گفتند باید عقب نشینی کنید. به شریعتی که کنار دستم بود گفتم وقتی برگردیم دوباره ما ر ا برای تصرف این تپه می فرستند.
دلیل این است که می گویند تجربه شما در منطقه بالا رفته و با یک یا دو گردان تازه نفس باید هدف را تثبیت کنید. در این مواقع این رفت و آمدها در منطقه آن قدر صورت می گرفت تا بالاخره مواضع از پیش تعیین شده به تصرف و تثبیت در آید. تصمیم گرفتم درست و حسابی منطقه را دید بزنم. از روی شیاری که بالای تپه بود سر را بیرون آوردم و به پایین نگاه کردم. مرتب گلوله خمپاره کنار ما اصابت می کرد. به نیروها فرمان دادیم به سمت پایین حرکت کنند. آقای الله بخش هم پایین ارتفاع نزدیک صبح به شهادت رسیده بود و مسئولیت هدایت بچه ها روی دوش ما افتاد. در حین حرکت رو به پایین یک گلوله خمپاره بین ما چند نفر منفجر شد. دوستان اطراف من تکه تکه شدند. من طوری که بعدها برایم تعریف کردند به شدت زخمی شدم . پاهایم ترکش خورده بود. شدت انفجار به حدی بود که پاهایم دورن هم پیچیده و زیر بدنم جمع شده بود.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید