🚂 دوره آموزش نظامی تموم شد از تربت سوار اتوبوس اومدیم مشد مستقیم بردنمون حرم امام رضا ع ای رسم بچه رزمند های مشدی بود که قبل از اعزام به خط؛برن پابوس ولی نعمتمون آقا رضا

🌸 پامونه گذاشتیم تو حرم ؛ یهو صدای نقاره خونه ی امام به صدا در اومد ؛ اصلا یه حال دیگه پیدا کردیم؛اشک ازچشمامون بدون هیچ علتی سرازیر شد؛ این چه اشکی بود؛ خودمون هم نمی دونستیم

💟 صحن امام پر از جوون همه با لباسای پلنگی و یه چفیه دور گردن و یه سربند که زیباترین شون شعار “یا زهرا “روش نوشته بود ؛ هر چند نفر هم یه پرچم دستش بود با رنگ مختلف که تو هوا می چرخوندند و به نظر من زیباترینش اونی بود که روش نوشته شده بود ” یا حسین ”

🚂بعداز شور وشعار و شعف؛ پیاده بطرف راه آهن راه افتادیم ؛ عجب روزی بود اون روز ؛ مردم ؛ صلوات؛ مادرها ؛ گریه ها ؛ اشکها؛ بوی گلاب بوی دود اسپند؛چشمامو بسته بودم که بیشتر برم تو حال وهوای خودم که یه مرتبه یکی زد روشونم وگفت بیا داداش ایره بخور شربت شهادته بعدم یه لیوان پلاستیکی قرمز داد ؛ دستوم ؛ یه چشمک زد و یه لبخندم بهم هدیه داد ؛حسابی حالمو گرفت چون از حال و هوای خودم؛بیرونم کرد؛ لیوان شربت رو کشیدم بالا و زیر لب بهش گفتم : نونوره بی مزه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید