نویسنده : هاشم زمانزاده

ما شش نفر که از استخبارات برگشته بودیم دیگر پاسدار شناخته شده بودیم
عیدی که اکنون مسئول سوله شده بود؛سریع به جلو آمد و ما را به اصطلاخ از عراقی ها تحویل گرفت و به جای قبلی مان در سوله برگرداند
جای مان را کسانی دیگر از اسرای جدید که آمده بودند اشغال کرده بودند ؛ اکنون حدود ۲۰۰ نفر شده بودیم
داشتن مکانی برای استراحت یکی از دغدغه های افراد بود؛عیدی ما را به همان جای قبلی مان که بودیم برگرداند و دیگر هیچکسی جرٱت نداشت که حرف روی حرف عیدی بزند و حتی او اجازه نداد که کسی به ما نزدیک شود و یا به ما تعرضی بکند

چون مخالف در بین جمعیت زیاد داشتیم و عده ای نابسامانی ها را از چشم ما پاسداران میدانستند
چند روزی گذشت و ما هم بدون توجه به موقعیت و وضع موجود نماز جماعت و برنامه های دعا و نیایش خود را اجرا میکردیم و در بین آن ۲۰۰ نفر فقط ۱۵ نفر با ما همراه و همگام بودند و بس
عیدی در این بین ؛ حسابی هوامونو داشت و اجازه تعرضی ازجانب هیچکسی به ما نمیداد

گذشت و گذشت تا اینکه وقت رفتن شد و همه را سوار اتوبوس به جانب محل جدید شدیم

در وسط بیابان ؛ سه تا ساختمان زرد رنک در دوطبقه باخط های قرمز رنگ به صورت نوار دور تا دورش ؛ محدود و محسور با سیمهای خاردار

از اتوبوس که پیاده شدیم ؛ سربازهای کلاه قرمز با انواع و اقسام چوب و باتوم ‌ کابل و سنده به دست در اطراف مان حلقه زدند و منتظر اشاره ای برای پذیرایی؛ اما گویا این دفعه واقعا ضیوف السید الرئیس به حساب آمدیم و دستور آمد که بدون اقدام خاصی در آسایشگاه ها تقسیم شویم وفقط دانستیم که این اردوگاه تازه تٱسیس نامش

« قفص الاسری……..»

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید