راوی:حسین رحیمی
پس از بازگشت ما در تاریخ ۶۴/۴/۱۱ و دیدار با حضرت امام (ره) و خانواده عزیزمان در چند روزی که تهران بودیم با مسئولینی که به دیدار ما می آمدند در مورد شرایط اردوگاه و اسارت صحبت می کردیم. در یکی از صحبت ها به یاد دارم که گفتم ما ۳۰ نفر هستیم که آزاد شدیم و فقط یک کمیته استقبال برای ما تدارک دیده شده بود. اگر همه اسرا آزاد می شدند مسئولین باید آمادگی بیشتری برای استقبال داشته باشند و بتوانند مشکلات آزادگان را حل کنند. در مراجعه به اصفهان یادم هست تا چند شبانه روز مردم از اقصی نقاط مختلف به دیدار ما می آمدند. عکسهای عزیزانشان که مفقود بودند یا اسیر شده بودند و خبری از آنها نداشتند همراه داشتند و دایم از ما برای اینکه شاید خبری داشته باشیم سوال و پرس و جو می کردند. شرایط بسیار سخت و زجر آوری بود. بعضی خانواده ها به زبان می آوردند ای کاش از فرزند ما هم خبری می شد یا حتی تکه ای از بدنش را برایمان می آوردند. بعضی مواقع حرفهایی توسط خانواده ها زده می شد که دلم میخواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد. خانواده هایی نیز بودند که بسیار نجیبانه برخورد می کردند و از اینکه ما با این شرایط جسمی آزاد شده بودیم هم خوشحال بودند هم آرزو می کردند فرزندشان نیز آزاد گردد. اسرای متاهل شرایط و مشکلات ویژه ای داشتند. بعضی از آنها دختر یا پسر دم بخت داشتند. بعضی تازه عقد کرده و نتوانسته بودند زندگی مشترک تشکیل دهند. بعضی روی دخترشان برای پسری اسم گذاشته بودند. تعدادی دیگر پدر و مادرشان به رحمت خدا رفته بود و برای تقسیم ارث و میراث از ما تاییدیه می خواستند که اسیرشان در چه وضعیتی است تا بتوانند مراحل انحصار ورثه را انجام دهند. با اینکه خانواده شلوغی بودیم و خانه بزرگی هم نداشتیم مجبور بودیم از عزیزانی که از استان های دیگر به دیدار ما می آمدند پذیرایی کنیم. این شرایط ویژه برای افراد خانواده عزیزم نیز سخت بود. از طرفی به خاطر شدت جراحات و پیگیری معالجه چندین بار به تهران فرا خوانده شدیم و در کمیسیون های مختلف پزشکی معاینه شدم. حتی قرار بود در همان ترکیه برای معالجات ما را به آلمان ببرند که شرایط جور نشد. بالاخره در اوایل بهمن ۶۴ بعد از مدتی که ازدواج کرده بودیم ما را به آلمان اعزام کردند. به دلیل ناهماهنگی های به وجود آمده حدود دو ماه از پذیرش ما در بیمارستان امتناع می کردند. در این مدت حتی یک پزشک هم ما را معاینه نکرد. تا اینکه پذیرش و در بیمارستان بستری شدیم. روند معالجه و اقامت در آلمان حدود ۱۳ ماه طول کشید و اواخر بهمن ۶۵ به میهن بازگشتیم. در این مدت متاسفانه ارتباط با دوستان که هنوز در بند اسارت بودند قطع شد. در آلمان هلال احمر وجود نداشت که هم بتوانیم نامه بنویسیم هم دوستان بتوانند به ما نامه بدهند. بعد از چند ماه اولی که نامه نگاری انجام می شد در ادامه این روند به شدت مختل شد و ارتباط با دوستان قطع شد. بعد از مراجعت به میهن همچنان در بیمارستان های تهران و اصفهان بستری بودم.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت نود و چهارم
اخرین اعزام : قسمت دوم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر: قسمت بیست و هشتم
question_answer0
آخرین اعزام : قسمت چهاردهم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت سی و چهارم
question_answer0
شکنجه گران عنبر : قسمت پنجم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت سیزدهم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت یازدهم
question_answer0
خاطرات من و2920 : قسمت سوم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت چهل و ششم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت سیزدهم
question_answer0