راوی:حسین رحیمی
خیاط نداشتیم و کارهای دوخت و دوز را خود انجام می دادیم. نخ و سوزن را نیز از حقوق ماهیانه تهیه می کردیم. البته بعضی بچه ها که دوخت و دوز خوبی داشتند به بقیه کمک می کردند. در آسایشگاه ۱۹ که بودیم یکی از اسرا که فکر کنم نامش عاشور بود به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی با کمترین امکانات برای بچه ها شیرینی پخت. وسط نان هایی که می دادند خمیر بود. خمیر نان ها را در می آوردیم و می خشکاندیم. ایشان آرد درست کرد و شکر هم قبلا برای خوردن با چایی خریداری کرده بودیم. مقداری وسیله هم از آشپزخانه قرض گرفتیم. درست خاطرم نیست برای پختن به آتش نیاز داشتیم و امکانش نبود. فکر کنم از بیمارستان یک چراغ الکلی و مقداری الکل آورده بودیم. خلاصه این شیرینی با شیرینی مغازه خیلی فرق داشت ولی با این وجود بعد از مدت ها توانستیم یک چیز شیرین بخوریم. هنوز طعم شیرینش زیر زبانم هست. خبر به عراقی ها رسید. آنها هم وارد آسایشگاه شدند و تمام وسائل را زیر و رو کردند طوری که فقط موزائیک های کف آسایشگاه پیدا بود. چون چیزی نتوانستند پیدا کنند رفتند. منتهی از آن به بعد خمیرهای خشکیده شده را جمع آوری کردند. گفتند شما با این کار آبروی ما را جلوی صلیب سرخ می برید و آنها فکر می کنند به شما غذا نمی دهیم.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت هفتاد
خوب بد زشت درعنبر: قسمت هشتم
question_answer0
ورود به جبهه : قسمت اول
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت پنجم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر : قسمت پنجاه و ششم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت سوم
question_answer0
بیمارستان الرشید بغداد : قسمت چهل و سوم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر: قسمت سی و هفتم
question_answer0
شهرداران عنبر : قسمت شانزدهم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت سیزدهم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت هفتاد و پنجم
question_answer0