راوی : هاشم زمانزاده
🦩 آنچه را که ازشکنجه گران عنبر دانستم ؛گفتم وبه تحریر نوشتم؛گر چه ناقص اندرناقص بود؛امابیش از این درتوان نبودوبیش ازاین ازسوی دوستان یاری نشد❤️سپاس از شما
❄️ شکنجه گران؛
چه آنانکه نام بردیم وچه آنانکه نام نبردیم ؛ آشکار و پنهان زندگی ما در اسارت بودند و این تابلو هرگز پاک شدنی نیست.
امیداست شمع این تابلوروشن بماند
🌀 حمزه ؛ یاسین ؛ طالب ؛ خمیس؛
بندر ؛ ثابت ؛شاکر؛ سالم؛عبدالرحمن
ووووووو………..همه و همه ؛
آگاه بودند ودانا بودند؛ که باما چه میکنند وعاقبت کارشان چیست ؟! چون مسلمان بودند و می دانستند مکافات کارشان در دنیاو عاقبتشان در آخرت چگونه رقم میخورد
در پایان قصه شکنجه گران را مزین می کنیم به یادی از سید اسیران.
❄️🦩❄️🦩❄️🦩❄️🦩
تعدادی از افراد صلیب سرخ آمده بودند تا از اسرا گزارشی تهیه کنند.
حاجی هم تو صف ایستاده بود، با محاسنی جوگندمی وهیکلی نحیف شکنجهگران چهار چشم همه رو زیر نظر داشتن تا کسی حرفی نزنه
نماینده صلیب سرخ یه راست رفت جلوی حاجی ابوترابی ؛ پرسید : آیا اینجا شکنجه هم میشوید؟
حاج آقاگفت:هرکجا شرایط خودشو
داره ؛گرمای کرسی توزمستون ؛ زیر برف خوبه؛ زندان هم زندانه ؛ اینجا هم هتل نیست.
نماینده صلیب متوجه میشود این مرد نمیخواهد جواب شو بدرستی بدهد. سوال دیگری می پرسد: سربازان صدام شما را شکنجه میکنند؟ باز جواب درستی از این نمیشنود وبا اندوه از او رد میشود
☃️ فرمانده اردوگاه متعجب نگاه میکند؛ فردا صبح دستور میدهد حاجی ابوترابی را به اتاقش ببرند. وقتی او را میبیند، میپرسد: «من خودم کسی بارها تو راشکنجه کردم اما تو هیچ حرفی نزدی،ترسیدی که دوباره شکنجه بشی؟
حاج علی اکبر با آرامش و متانت همیشگی میگوید: «من اگر از این چیزها میترسیدم با پای خودم به جبهه نمیرفتم.»و راز این عملش را اینگونه بیان میکند:هرچه فکر کردم علیه کشور ومسئولان عراق شکایت کنم،مادو مسلمان هستیم و انصاف نیست؛شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفارببرم ؛نتوانم درروز قیامت پاسخگو باشم.
🌺❄️🌺❄️🌺❄️🌺❄️