راوی : احمد علی قورچی
روی تختها مجروحین خوابیده و با تعجب ما را نگاه میکردند . هنگام عبور از کنار تخت ها ، هر کس چیزی میگفت . یکی میگفت چطوری برادر ؟ دیگری میگفت هیچ ناراحت نباشید ….توکل بخدا کن . هر کس سعی داشت به ما روحیه ای مضاعف دهند . متوجه شدیم اینها ایرانی هستند و وضعیتی شبیه ما دارند . به علت کمبود جا ما را کف سالن خواباندند. تعداد زیادی از سربازان بعثی دور ما جمع و با خودشان صحبت میکردند و با صدای بلند میخندیدند . از شدت گرسنگی و تشنگی تقاضای اب و غذا میکردیم . یکی از انها ، یک اسیر ایرانی که عربی بلد بود را صدا زد و از او خواست ببیند که ما چه میخواهیم . به او گفتیم که قبل از ظهر تا به حال اب و غذا نخورده ایم ، کف سالن هم سرد است ، حداقل یک پتو زیر ما بیندازید . انها فقط اجازه دادند که به ما اب بدهند و به ما گفتند الان نمیتوانیم به شما غذا و پتو بدهیم . ان شب را با همه سختیهایش پشت سر گذاشتیم . ساعت ۷ صبح عراقیها امدند و امار گرفتند و بعد از ان حدود ده نفر از مجروحینی که رو تخت بودند را به طرف اردوگاه اسرا روانه کردند و ما را به جای انها روی تختها قرار دادند چند روزی از ورودمان به بیمارستان تموز میگذشت و روزهای تقریبا سختی را پشت سر میگذاشتیم از طرفی هر دو پرده گوش من بر اثر انفجار موج پاره شده بودند و درد داشتم و رسیدگی خاصی هم انجام نمیدادند هر چند بعد از گذشت چندین سال هنوز با عفونت و ناراحتی و کم شنوایی مواجه هستم ….. پانسمانچی سالن هم که وقتی برای تعویض پانسمانهای مجروحین میامد هر چند اسلحه نداشت تا قلب بچه ها را نشانه بگیرد اما با همان قیچی کوچک و قیافه عبوس و غضبناک خود همان‌ کار را انجام میداد . او با کندن باندهای چسبیده بر روی زخمهای خشک شده ، به طور وحشیانه ای ناله بچه ها را در میاورد و با هر فریادی که از بچه ها بلند میشد قیچی او همچون سوزنی در بدن بچه ها فرو مینشست . و با فریاد و فحش و ناسزاهای او هم مواجه میشدیم و انتظار این وحشیگری و بد اخلاقی او را هم داشتیم . زیرا کسانی که اسرای ما را دست بسته به جوخه های اعدام میسپردند . و یا انها را زنده به گور میکردند، و در شهرهای ما بدترین جنایتها را رقم زدند و اموال مردم را غارت میکردند ، طبعا بویی از انسانیت نبرده بودند تا بخواهند مهمان نوازی کنند . چه شبهایی را تا صبح بدون پرستار و دکتر با درد و رنج و غربت سپری کردیم و دربها هم تا صبح بسته بود . شدت جراحت بعضی از بچه ها به حدی بود که لحظه ای قرار نداشتند ….
ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید