راوی: مرتضی تحسینی

خدایا این توفیق را از ما بگیر!

اوایل اسارت در گروه های پنج، شش نفره، سفره پهن می کردیم و غذا می خوردیم. عده ای هم دوست داشتند به صورت انفرادی غذا بخورند ولی بعدها برای اینکه اتحاد و انسجام بیشتری داشته باشیم، تصمیم بر این شد که همگی سر یک سفره جمع شویم. بنابراین از سفره های کوچکی که به هم دوخته شد سفره ای به طول
12-10 متر و به عرض 60 سانتیمتر
تهیه کردیم.
سر سفره که می نشستیم، پس از اتمام غذا به ترتیب از اول سفره هرکدام یک دعا می کردیم و بعد بلند می شدیم.
بعضی از این دعاها جدید و خنده دار بودند. مثلاً یکی می گفت:
– برای رفع سلامتی صدام صلوات!
اولش متوجه نمی شدیم. عده ای هم اخم کرده و می گفتند:
– این چه دعاییه!
ولی بعد که متوجه می شدیم، صلوات
می فرستادیم و شروع می کردیم به خندیدن.
یک روز نوبت به یکی از بچه ها که رسید، گفت:
– خدایا! این توفیق را از ما بگیر!
با تعجب پرسیدیم:
– همه میگن خدایا به ما توفیق بده، تو چرا اینطور دعا میکنی؟! گفت:
– نه بابا این توفيقِ نگهبان رو می گم!
در این لحظه بود که همگی زدیم زیر خنده!
از آن به بعد بیچاره توفیق را آنقدر دعا کردیم تا بالاخره از اردوگاه ما رفت!

*ادامه دارد…*

پاورقی ، غیر از کتاب

در بعضی روزها در صبح
یعنی از دوستان چند کلام هر چند کوتاه بیاناتی ایراد می کردند از جمله عمو
صدام ال کثیر (حاج حبیب)
حاج اقا اکبری به فیض مان می رساندند
یک روز یادم هست آسایشگاه ۱۱
آنقدر مهمان آمدند به خاطر سخنرانی که آش کم آمد از آسایشگاه ها طلب آش کردند از آسایشگاه ها و عمو صدام بیانادتشان را ادامه دادند.

ادامه دارد ….

برای شادی روح این عزیزان صلوات یادتان نرود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید