راوی:حسین رحیمی
در عملیات محرم برای اولین بار به پاسگاه مرزی شرهانی رسیدیم. یعنی بعد از عملیات چذابه که به مرز رسیده بودیم باز به فاصله ۸ ماه در این عملیات به مرز رسیدیم. اهمیت عملیات محرم این بود که اگر پاسگاه شرهانی و ارتفاعی به نام کله قندی را حفظ می کردیم از آنجا تا شهر العماره عراق مثل کف دست بود و مانع خاصی سر راه ما قرار نداشت . با توجه به این مسئله عراق در همان قسمت استحکامات زیاد ی تدارک دیده بود و متاسفانه علی رغم عملیات های متعددی که در آ ن منطقه صورت گرفت نتوانستیم بیشتر پیشروی کنیم. عراقی ها به این مسئله واقف بودند که اگر جلوی نیروهای ایرانی را نگیرند دیگر چیزی جلودار آنها نخواهد بود به همین دلیل با چنگ و دندان و هر ابزاری که داشتند نگذاشتند بچه ها پیشروی کنند. اگر می توانستیم به شهر العماره برسیم محاصره شهر بصره دور از دسترس نبود. خلاصه عراقی ها خود را به آب و آتش زدند و هر طور که بود جلوی ما قد علم کردند. به نظر می رسید فرمانده واقعی جنگ شخص دیگری باشد. این قضیه را بارها به عینه دیدم.
از نظر اسمی فرمانده، معاون و جانشین وجود داشت ولی همه بچه ها وظایف خود را به خوبی می دانستند ، حتی اضافه تر از چیزی که بر گردن داشتند . گاهی به بچه ها می گفتم بروید عقب کمی استراحت کنید تا نیروهای تازه نفس جای شما را بگیرند ولی قبول نمی کردند. بچه ها واقعا عاشق مبارزه و شهادت بودند. در مرحله سوم عملیات بعد از اینکه به مرز رسیدیم مقرر شد از شرهانی عبور کنیم و به ارتفاع معروف به کله قندی یا ارتفاع ۱۷۵ برسیم و آنجا را تصرف کنیم . این رویداد مصادف با ۲۲یا ۲۳ آبان ماه بود و من هم ۲۱ آبان به اسارت درآمدم. دستور رسید اولین حمله به ارتفاع ۱۷۵ را انجام دهیم.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت اول
درمانگران عنبر : قسمت چهل و نهم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت سیزدهم
question_answer1 دیدگاه
کمپ هشت : قسمت سی و هفتم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت بیست و هشتم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت هجدهم
question_answer0
خاطرات من و2920 : قسمت هفدهم
question_answer0
بیمارستان الرشید بغداد : قسمت سی و هشتم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت هفتم
question_answer0
اسارت : قسمت پنجم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت چهل و یکم
question_answer0