قسمت دوم

وچه روزهایی بود…
صبح حوال ساعت ۹ من وخواهرم وبرادر بزرگم تو خانه بودیم.
خواهرم تو آشپزخانه که در تو حیاط داشت مشغول کار بود ، من توی راهروی منتهی به درب خانه بودم ، که پدافندها شروع به زدن کردن . آمدم تو حیاط به به آسمان نگاه میکردم که برای آنی جسمی با ارتفاع خیلی پایین از جلوی چشمهام رد شد بهمراه حاله از دود سفید کم رنگ .هواپیما نبود !
لحظه اول دیدن آن جسم پرنده!
لحظه دوم انفجار بسیارشدید ، جوری که خانه پر از گردوخاک شد.
لحظه سوم انفجار دیگر با شدت کمتر!
به طرف در خانه دویدم ودر وباز کردم !!!!
خیابان پر دود سیاه وگردوخاک
بود.
تعدادی در حال دویدن به جهت های مختلف بودند.
بمب سنگین هواپیمای عراق حدود ۸۰ متری خانه ما وسط خیابان افتاده بود وگودالی به قطر ۸ متر وگودی چاله انفجار حدودا ۲ متر ایجاد کرده بود.
در خانه را باز کردم ومات ومبهوت اطراف نگاه میکردم !!
کمی گردو خاک کمتر شد .
دقیقا روبروی خانه ما آنطرف خیابان خانه دوستم رضا بیگی بود.
یکی جلوی در افتاده بود وهمون لحظه هم پدر دوستم آمد دم در.!!
رفتم جلوتر دیدم دوستم وهمبازی دوران نوجوانیم ، رضا بیگی در خانه بر اثر ترکش نامرد راکت هواپیما در خون خود غلتیده.
بهتم زده بود.
نا خودآگاه بدون توجه به خواهر وبرادرم بسوی مسجد دویدم مثل دوی سرعت.
رسیدم مسجد واقعه را برای دوستان گفتم ، بچه گفتند یک بمب هم تو محله سده افتاده ودقیقا روی خانه ها افتاده ، ویرانی زیادی به بار آورده است.
یاد لحظه اول افتادم ، اون شئی که از بالای خانه ما رد شد راکت عراقی بود که ۳۰۰ آنطرفتر روی سر مردم بی دفاع فرود آمده بود.
با دوستان پایگاه رفتم محل انفجار راکت دوم در محله سده ،!!!! چه بگویم!!!!
چند خانه در محله سده که به لحاظ بافت چسبیده بهم بودند ، تبدیل به ویرانه ای به صورت گودالی بزرگ در هم امیختند،
شهدا ومجروحین را از لا بلای آوار خارج میکردند …….
بگذریم..
ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید