راوی : سیدمحمد میرمسیب

عموی بزرگم پاسبان شهربانی بود وعموی دیگر چایی فروش در این خانه که میتوان گفت چهار خانه بود عموی بزرگ دریک طرف منزل که چند پله میخورد وبالا قرارداشت عموی دیگرم قرینه این اطاق ان هم بزرگ بود وان هم چند پله میخورد اماپدر من ان طرف خانه دقیقا روبروی اطاق یکی ازعموهایم اطاقی داشت وبه بزرگی انها نبود و مادر بزرگم بغل مااطاق محقری داشت حمام .توالت. واشپزخانه مشترک بود ویک حوض بزرگ وسط حیاط که اطاق ما واطاق مادر بزرک را از دو اطاق عمو هایم را جدا کرده بودوبه نوبت هرکدام ماهی یک بار باید اب حوض را تخلیه و شست وشو میکردیم ودوباره اب تمیز جایگزین میکردیم حمام نوبتی بود وهر روز متعلق به یه خانواده بود مگر در موارد اورژانسی اشپزخانه هم از صبح برای طبخ یکی می پخت وبعد دیگری و ایام اینگونه می گذشت تا بعد از تمام سختی ها عمو هایم تصمیم گرفتند جدا شوند وهرکس برای خود خانه ای تهیه کند عموی بزرگم سهمیه خانه اش را گرفت وبه اصفهان رفت عموی دیگرم به پدرم گفته بود بخاطر کهولت سن مادر اینجا میمانم و سهمیه تورا میدهم تو هم برو ‌خانه بخر وقتی سهمیه پدرم راداد خانه کوچکی اما مخروبه در همان حوالی خریداری نمودیم که واقعا حتی اطاق درستی نداشت اما مادرم شبانه روز دست تنهایی بنایی میکرد و هرماه یک گوشه ای را تعمیر میکرد اما چون چاه فاضلاب هم نداشتیم در قدیم به این گونه بود که وقتی در گوشه ای جمع می شد روی ان خاک می ریختند و بعد یک هفته بار الاغ میکردند و به صحرا جهت کود دهی استفاده می کردند

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید