هفته اول با سختي هاي زياد براي خانواده گذشت و خانواده دو عزيز رزمنده ديگر كه شهادت فرزندشان برايشان مسجل شده بود، در تدارك برپايي مراسم ترحيم بودند.
در مسجد محل غوغايي برپا بود هم دو شهيد عزيز داشتند و هم چند مجروح و يك مفقود داشتند…
هر كسي دنبال راهي براي كسب خبر بود…
اولين دعاي كميل در مسجد در اين فضاي پرشور برگذار شد و دعا خوان اين هفته آقا مجيد برادر بزرگم بودند كه به شهادت حاضران پرسوزترين دعاي كميلي بود كه تا آن روز خوانده بودند…
در جبهه يكي از دوستان نقل مي كند كه از يك گردان شايد فقط يك گروهان كوچك برگشته بود و سراغ هركس را مي گرفتيم يا خبر از شهادتش مي دادند يا خبر از جراحتش!
به مقر گردان رفتم، اثري از گردان نديديم و همه چيز به هم خورده بود و دوستان محل را كه مي ديديم آنها را به گرمي در آغوش مي گرفتم و سراغ شما را از او مي گرفتم و همه تقريباً متفق القول بودند كه سعيد و محمدرضا شهيد شهيد شده اند ولي از شما خبري نبود، يكي مي گفت: ديدم كه زخمي شده، يكي ديگر مي گفت: شب عمليات ديدمش سالم بود! و ديگري شهادتت را محتمل مي دانست زيرا دشمن بشدت منطقه را زير آتش گرفته بود و سالم ماندن در اين شرايط بسيار سخت شده بود…
شرايط سخت بي خبري همچنان ادامه داشت…

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید