راوی:حسین رحیمی
فکر کنم دو یا سه برابر نیروهایی که مسوول حفاظت اردوگاه بودند بیرون از اردوگاه حضور داشتند.
بعضی از اسرا بودند که جمجمه آنها ترکش خورده بود و فقط یک پوست روی قسمتی که ترکش خورده وجود داشت. عراقی ها امتیاز خاصی برای اینگونه افراد قائل نمی شدند و مانند بقیه با آن ها برخورد می کردند.اردوگاه عنبر بیشتر از اسرای مجروح و معلول تشکیل شده بود.عراقی ها حتی در فلک کردن به شرایط جسمی اسیر که سالم یا مجروح و معلول است توجهی نمی کردند و همه را یکسان شکنجه می کردند که این امر صدمات جسمی و روحی زیادی به همراه داشت.
تعدادی از اسرا دچار موج انفجار شده بودند و این مسئله خود حالات مختلفی به وجود می آورد . بعضی ها را دورن گرا کرده بود. گوشه ای می نشستند، مرتب و بدون وقفه نماز می خواندند یا بلند با خود صحبت می کردند. تعدادی دیگر کارهای خطرناک انجام می دادند. زمانی که باید به آسایشگاه باز می گشتیم تمرد می کردند و به داخل باز نمی گشتند. این نوع افراد بعدها توسط عراقی ها شناسایی شدند. اسارت واقعا سخت بود، بچه هایی بودند که به دلایل زیادی در اسارت دچار آسیب های روحی زیادی می شدند. یا به دلیل خصوصیات روحی، یا شرایطی که با خانواده قبل از اسارت داشتند یا کمبود محبتی که می دیدند کم می آوردند. و… خیلی با این افراد صحبت می کردیم تا روحیه آنها تضعیف نشود. گاهی اوقات با یک نفر صحبت و فکر می کردیم مشکل حل شده است ولی طرف غافلگیرانه حرکتی از خود نشان می داد که تاثیر تمام صحبت ها را از بین می برد. این افراد بعد از آزاد شدن نیز تحت تاثیر مشکلات روحی قرار داشتند و خانواده های خود را ناراحت می کردند. بچه ها سعی می کردند با سعه ی صدر مشکلات آنان را در اسارت به حداقل برسانند.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت پنجاه و چهارم
داستان من و شبهای عنبر: قسمت سیزدهم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر: قسمت هجدهم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت چهل و یکم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت بیست و پنجم
question_answer0
شکنجه گران عنبر : قسمت یازدهم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت بیست و هفتم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت ششم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت بیست و پنجم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت سی و پنجم
question_answer0
اردوگاه عنبر : قسمت دوم
question_answer0